A fake story

این آلمانیه فک کنم از من خیلی خوشش اومده، زنگ که میزنه تا گوشیو بر می دارم جای سلام میگه :« بانی! بانی! تو کجایی الان؟» دیشب گفت:« I'm looking for you , but I can't find you!»

آره فک کنم از من خوشش اومده و می خواد با من ازدواج کنه. اونوقت ما با هم می ریم آلمان و من اونجا دوستای مشهور شو می بینمو می رم دانشگاه و آلمانی یاد می گیرم... با هم می ریم مسافرت، همه جا!

بعد من شاید تو روزنامه ای ، مجله ای چیزی کاری برا خودم دست و پا کردم، بعد...

اوه ، نه کلاید تورو خدا اون ناخنای قشنگتو اونجوری نجو! کلاید طفلکی بینوای من! حرفای بدی زدم؟...حرفای خیلی خیلی بدی؟ قول می دم دیگه نزنم! قول می دم هرگز هرگز هرگز دیگه با پیره مردای بامزه ی آلمانی بیرون نرم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد