نثرهایی که شادم کرده اند...

یه کسایی هستند که از نوع نوشتنشون ... از نثرشون، خیلی خوشم میاد. وقتی می خونمشون قلقلکم می دن و شادم می کنن، اونقدر که دوست دارم راجع به ش حرف بزنم، به بقیه هم بگم برن بخونن ببینم همین احساس منو دارن یا نه؟

مثلا وقتی به اینجای « شاه کلید» رسیدم:

" من روزهای اولی که دیده بودمش « شادی خانم» صداش می زدم و بعد فقط « شادی» و اسم فامیلش را بلد نبودم و وقتی هم که یاد گرفتم فقط  «شادی»  صداش می زدم و رفقا هم فقط « شادی» صداش می زدند."

اون قلقلک به اوج خودش رسید. آخه، اول آدم فکر می کنه این خیلی هم طبیعیه که یه نفر خیلی ساده، خیلی بی دردسر اینجوری بنویسه . شاید یکی بگه ما همه اینجوری حرف می زنیم.

... برای من البته مهم نیست مدرس صادقی چند بار این جمله رو خط زده و باز از نو نوشته باشه ، برام مهمه که این معرکه س و اینو می خوام به همه بگم!

 

پ.ن : تصمیم دارم بازم بیشتر راجع به ش بنویسم. شما فعلا اینو به حساب یه پیش درآمد بذارین... تا بعدش منم گیج نشم و حساب کارام از دستم در نره... .

عواقب خوانش از نوع پروستی یا کسی یه مکتب حسابی سراغ نداره؟

  • « ممکن است نوع ارتباط با دنیا بزرگ و شریف، یا کوچک و غیر قابل اعتنا باشد، اما مربوط بودن به حتی پست ترین سازمانها به مراتب بر تنهایی ترجیح دارد. مذهب، گرایش به قوم یا ملت، هر رسم و هر اعتقاد، هر اندازه پوچ و قابل استحقار باشد، اگر فرد را به دیگران وابسته کند، پناهگاهی است از جدایی که آدمی بیش از هر چیز از آن هراسناک است».

            «گریز از آزادی»

                   اریش فروم

 

  •  « هیچ کس به من نگفته بود کتاب هام را بفروشم. خودم به این فکر افتادم. اما خیلی دلم می خواست یک نفر پیدا می شد که به من می گفت چه کار کنم».

            «شاه کلید»

            جعفر مدرس صادقی

 

 

   کلاید، یادته یه بار بهت گفتم شدیدا دلم می خواد پیرو یه مکتب بشم؟...مثلا ذن... گرچه هیچ چی از ذن نمی دونم ... و گرچه من واسه این چیزا زیادی بی اعتقادم ... و زیادی تنبل ... و شکاک ... .

واسه همیناس که الان بد جوری هوس کرده م  یه بار دیگه « شاه کلید» رو بخونم، بسکه یاد راوی های مدرس صادقی افتاده م؛ اولیش هم راوی  شاه کلیده... (نکنه طرف خود منم؟!).

فرهنگِ خوردنی...فرهنگِ پوشیدنی

کتاب اروپاییهای هنری جیمز رو از کتابخونه گرفته م که بخونم.

چندین صفحه از کتاب مزین به خط قرمزیه که معلومه صاحبش دچار بحران هویت جنسی حاد بوده٬ چون صد جا با تاکید تکرار کرده:« من یک دختر هستم».

پسری علی نام به این دختر خانم شماره داده و اظهار امیدواری کرده که عزیزش به ش زنگ بزنه.

یکی دیگه با خط عصبی و بچه گونه به معشوق سابقش ـ حمید گوساله ـ فحشای رکیک داده.

اون یکی با خودکار سبز بدرنگ و خط قورباغه ای جای جای کتاب شعرای بند تنبونی به یادگار گذاشته.

با خودم می گم یکی باید جلوی این بی فرهنگی رو بگیره ؛ خودکار بنفشمو بر میدارم و توی کتاب می نویسم:« خاک بر سر آن الاغ بی فرهنگی که توی کتاب چیز بنویسد » .

عشق من ادونیس

 

آدم

 با آهی گلوگیر

با سکوت با ناله

آدم به نجوا با من گفت:

 « پدر جهان نیستم

بهشت را ندیده ام

مرا با خدا روبرو کن».

نبود آباد

اینک این است زجر آباد

نه صدای پای فردایی

نه باد روشنی زایی،

نازنینان!

بر نبود آباد

کدام صدا را گذر خواهد افتاد.

                                   از: ترانه های مهیار دمشقی

                                                       «آدونیس»

« امتحان کن تا نشان آید پدید ».

مرثیه ای برای یک فیلم

" اعتیاد بد است"

معلومه خانم بنی اعتماد، اینو خود معتادا هم می دونن.

من راستش هر چی فکر می کنم نمی تونم فرق زیادی بین فیلم «خون بازی» و سری برنامه های « اعتیاد بد است» تلویزیون تشخیص بدم ... آدمایی مچاله شده که دستشونو جلوی صورتشون گرفته ن و از مضرات طلاق و رفیق ناباب حرف می زنن... یعنی همه ش همینه فقط؟

همینطور هرچی بیشتر فکر می کنم نمی فهمم این "دختر معتاد" لوس دمدمی مزاج توی فیلم چطوری تونسته قاپ جناب آقای بهرام رادان رو بدزده !

چون تا از خودم می پرسم:« سارا چه جور آدمیه؟» تنها جوابی که از توی فیلم در میاد اینه: « یه معتاد».

خیلی بد شد که! این دختر اگه اعتیادشو ترک کنه شدیدا دچار بحران هویت میشه ، بگم چرا؟ چون کل شخصیتشو در اثر ترک از دست میده ( یا حداقل قسمت جذاب شخصیتشو!).

... این واقعا همون چیزیه که با ساختن فیلمتون می خواستین به ش برسین خانم بنی اعتماد؟ اون هم با وارد کردن اینهمه کلیشه ی نخ نما شده؟

بدترینش به نظر من اون صحنه ایه که باران کوثری تو خیابون از دست یه 206 مزاحم عاصی شده ، و وقتی مامانش از راه می رسه ، می پره تو ماشین و با غیظ آرایشش رو پاک می کنه... .

اصلا می دونین چیه؟همه ی اینها بعلاوه ی پایان رقت انگیزش دلمو آشوب می کنه... و حتی اگه بگم از بازی باران کوثری و بیتا فرهی خوشم اومده ، باز هم شک دارم این کمکی به رستگاری فیلمی بکنه که تخیل سازنده ش نم کشیده...متاسفانه البته!

این سیستم بلاگ اسکای هم ظاهرا به جریان متروی شیراز برده... همیشه ی خدا UNDER CONSTRUCTION .