از ونیز تا دیه گو آرماندوی کبیر

چند روزی بود که نتوانسته بودم  بنویسم. به همین خاطر چیزهای زیادی بود که برای نوشتن داشتم. ولی خوب، حتما" می دانید که نوشتن در حالتی که حرفهای زیادی دارید چقدر کار سختی است.

 - اول از همه اینکه فستیوال "ونیز" به انتهای راه رسیده است. راستش قبلا" برایم مهم بود که فیلم یا فیلمساز خاصی جایزه بگیرد؛ ولی امروز اصلا" چنین حسی ندارم. دلایل آن می تواند بسیار باشد : شاید چون آن تب و تاب و آن شور و هیجان قبل را ندارم؛ شاید به خاطر این باشد که دیگر سینما، آن سینمای قبل نیست، وقتی مدتهاست می خواهیم سینما برویم ولی فیلمی نیست که مجابمان کند تا سختی و مشکلات سینما رفتن در ایران را بپذیریم ...  شاید به این دلیل که موقعیتمان عوض شده، دیگر نه آرمانی داریم و نه حاضریم برای علاقمندی هایمان هزینه کنیم. دیگر جایزه گرفتن کسی ما را به وجد نمی آورد، دیگر کسی نیست که به خاطرش و در دفاع از او حاضر باشیم با کسی گلاویز شویم! و شاید چون ماهیت همه چیز عوض شده است. مثلا" بر عکس سالها قبل که چنان با هیجان از "فرهاد مهراد" حرف می زدم و از دنیایی که او ما را به آن می برد، حالا حتی حاضر نیستم کسی را به شنیدن آهنگی از "محسن نامجو" دعوت کنم. امروز نسبت به خلی چیزها دید شخصی دارم که شاید نظر هیچ کس نسبت به آن برایم اهمیتی نداشته باشد. البته اگر شنیدیم که یکی از قافله عظیم امسال ونیز و از بین مثلا" : آلن ، دی پالما ، لوچ ، برانا ، شاهین ، دمی و ... " شیر طلایی " را در دستانش گرفته، ما هم عکسش را در وبلاگ قرار می دهیم و درباره اش می نویسیم! حالا کدامشان باشد خیلی مهم نیست؛ از بین اینها هم نباشد مهم نیست ! ولی همین کنار هم بودنشان در این کویر بی استعدادی خودش کمی امیدوار کننده بود. فقط این نکته را هم بگویم که فیلمی که در گمانه زنی ها بیشتر از همه نامش برای تصاحب شیر طلایی برده شده، «دانه زندگی» به کارگردانی عبداللطیف کشیشه از کشور فرانسه است. کشیشه متولد تونس است و فیلم او نیز درباره زندگی یک خانواده مهاجر تونسی در فرانسه است که حول محور رویای پدربزرگ خانواده برای ساختن یک رستوران مجلل روی قایق دور می زند.

- مرگ پاواروتی را امروز تازه شنیدم. درباره زندگی شخصی اش چیز زیادی نمی دانم. ولی از این عکس خیلی خوشم آمد. چون من هم با اجراهای جام جهانی اش با او آشنا شدم. و به خصوص جام جهانی ۹۰ ایتالیا . به هر حال هر چه باشد وطنش بود؛

این اجراهایش هم از همین جام شروع شد. حالا  عکسش در تابلو ورزشگاه بود و این بازیکنان یوونتوس بودند که پرچم ایتالیا را به درون کلیسا بردند و پرچم توسط کشیش ایتالیایی بنیتو کوچی تقدیس شد ! در بدرقه اش، هم کوفی عنان بود و هم فرانکو زفیرلی؛ از جمله رئیس جمهور ایتالیا، جورجونا پولیتانو، هم خوشم آمد : لوچیانو پاواروتی افتخار ایتالیا و ایتالیا افتخار پاواروتی بود. که من قسمت دومش را خیلی پسندیدم!

- سلیقه ورزشی و صفحات ورزشی روزنامه های تحت اختیار "پژمان راهبر"  طرفداران خاص خودش را دارد. حالا او هم صاحب روزنامه شده. روزنامه ای با اسم :دنیای فوتبال؛ قضاوت به عهده خود شما، چون من هنوز آن را ندیده ام.

- 14 اکتبر 2007 روز تجدید بازی انگلیس 86 - آرژانتین 86 است. بازی که اسطوره اش را نه در قامت یک قهرمان، که باید غرق در الکل و کوکائین ببینیم. دیدن بازی هایش هنوز هم  هیجان انگیز است ولی دیدن خودش .... شبیه همان چیزی است که "کامران شیردل" از ملاقات با آنتونیونی گفته بود.  بند آمدن نفسش، مرگ فوتبال است، ولی تماشای زوال دیه گو آرماندوی کبیر هم برای هیچ کس آسان نیست حتی برای انگلیسی های متنفر از او. ای کاش صاحب "دست خدا" می مرد هر چه زودتر.

- جمعه دوباره به موزه آبگینه رفتم. بانی خواسته بود چیزی درباره اش بنویسم که مفصل است. آن را گذاشتم برای زمانی مناسب و پس از تکمیل اطلاعات. برای من بازسازی و تبدیل آن به موزه هم شامل نکاتی بود که جنبه تخصصی داشت که قصد دارم در سایت در حال راه اندازی شرکت به آن بپردازم.   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد