مهرداد فخیمی؛ همسفر مسافران

                                                                                                     

درست از همان روزهای شروع این علاقه لعنتی به خود سینما، تمایل عجیبی هم به فیلمبرداری بوجود آمد. دوربین از خیلی وقت قبلترش شیئی مقدس بود؛ ولی حالا دوربین فیلمبرداری چیز دیگری بود. ابهت داشت؛ اندازه اش، ترکیبش، و لنز و صندلی و پروژکتورهایش. کرین که دیگر جایگاه امپراطوری بود. چقدر آن سالها دوست داشتم روی صندلی یکی از آنها بنشینم. آخر تصویر یک فیلمبردار روی کرین در کنار کارگردانی که آن پایین روی زمین ایستاده و گردنش را کشیده تا چیزی را با فیلمبردارش در میان بگزارد، وسوسه انگیز بود. همان سالها دقتم روی تیتراژها بیشتر شد. اسمها آرام آرام آشناتر شدند؛ محمود کلاری، اصغر رفیعی جم، علیرضا زرین دست، مازیار پرتو، تورج منصوری، نعمت حقیقی، عزیز ساعتی و ... مهرداد فخیمی.

حالا فخیمی نیست و ما طبق معمول همه وقت هایی که کسی مرده، شروع می کنیم به مرور خاطراتمان. از تیغ و ابریشم و هزاردستان گرفته تا چریکه تارا، مسافران، مرگ یزدگرد و ....

                                           

نظرات 6 + ارسال نظر
brief-encounter پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:45 ب.ظ http://brief-encounter.blogspot.com

بدینوسیله با ارسال لینک زیر مراتب همدردی خودرا با پست آپارتمان شما اعلام می داریم !

http://brief-encounter.blogspot.com/2008/08/blog-post.html

عمو هومن پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:51 ق.ظ http://helpcenter.persianblog.ir

ممنونم از حضور و نظر جالبتان در وبلاگ . حتما خودتان هم شاهدید که نظرتان منحصر به فرد بود. بگذریم ... متشکرم که مرا با وبلاگتان آشنا کردید.

عمو هومن شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ب.ظ http://helpcenter.persianblog.ir

!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حسین رهبریان جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:06 ب.ظ http://ruzgaran.blogfa.com/

فقط کریم باقری

نوید پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:29 ق.ظ http://bottles.blogsky.com

آن زمان که آخرین عقاب بر فراز آخرین کوه های فرسوده به پرواز در می آید/ و آخرین شیر به سوی آخرین چشمه ی غبارآلود غرش می کند/ می توانی آن ها را ببینی که از ورای جنگل ها شگفت زده به آخرین تک شاخ پیر و خسته خیره شده ند.
هنگامی که نخستین نفس زمستان در میان گل ها منجمد می گردد/ و تو به شمال می نگری و ماه رنگ پریده طلوع می کند/ آن گاه که گویی همه چیز می میرد و جهان را در سوگ رها می کند/ از دور دست ها صدای خنده ی آخرین تک شاخ به گوش می رسد که می گوید من زنده م/
آن گاه که آخرین ماه مغلوب آخرین ستاره ی صبح گاه می گردد/ و گویی آینده به تمامی نابود شده است/ به آسمان نگاه کن جایی که میان ابرها مسیری نمایان شده/ وجود درخشان آخرین تک شاخ را بنگر که می گوید من زنده م، من زنده هستم...

نوید چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:07 ب.ظ http://bottles.blogsky.com

نمی نویسی رفیق؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد