حرفه؛ هنرمند

 

تواضع هنری، سواد می خواهد.

 

دیزالو ۱

۱. یک نکته در مورد پست قبلی؛ خودم چند بار خوندمش، به نظرم رسید که باید با این ذهنیت خونده بشه که مثلا" نریشن یک برنامه خبریه؛ ماهیت خودش چند تا جمله از چند تا آدم مختلفه که ربط خاصی هم به هم ندارند و می تونه مثلا" چند صحنه از یک خبر یک بخش خبری باشه با موضوع سالگرد درگذشت/تولد فرهاد؛ نامبردگان بخش پی نوشت روی صفحه تلوزیون ظاهر می شوند و این جملات رو ادا می کنند با کلی تمهید تکنیکی مثل دیزالو، کات، اینسرت، فید و ... 

۲. این رو از این جهت گفتم که تازگی ها موقع خوندن پست ها کمی وسواس نشون می دم؛ به چی خودم هم دقیقا" نمی دونم.

۳. نمی دونم برای شما هم جذابیت داره که اول اسم نویسنده/نویسنده گان  وبلاگی رو که برای اولین بار به اون سر زدید قبل از خواندن خود پست بخونید ؟ اون هم با کنجکاوی؟ منظورم دقیقا" همون اسمی هست که زیر پست نوشته می شه؛ اگر شما نویسنده وبلاگ رو بشناسید که تکلیف معلومه، من بیشتر دارم در مورد اون دسته از وبلاگ هایی حرف می زنم که اسمی رو برای خودشون انتخاب کردند و حالا دارند با اون شخصیت جدیدشون می نویسند. حتی اگر اسم کوچک خود آدم هم باشه به نظرم بازم یک هویت دیگه است. شما آزادتر و بی تکلف تر می نویسید و این برای ما ایرانی ها که عادت داریم حتی در طول یک روز چندین و چند شخصیت مختلف از خود در برابر انظار به نمایش بگذاریم فرصت مغتنمی به حساب میاد. ولی روی دیگر سکه هم از همون هویت ایرانی ما نشات می گیره، همون جایی که ما نمی تونیم حد نگه داریم؛ اون موقع هست که شما می بینید اون فرصت مغتنم کذایی تبدیل به سراب می شه. این بیشتر در مورد اون دسته از وبلاگ هایی موضوعیت داره که دارند ایده ای رو در هر زمینه ای طرح می کنند یا نظریه ای رو؛ از چیزی دفاع می کنند یا از چیزی انتقاد؛ و نه وبلاگ هایی که صرفا" شرح ماوقع روزانه هستند یا ایراد جملات قصار. کمتر وبلاگ های تخصصی رو بدون اینکه هویت کامل نویسنده اش معلوم باشه می خونم. این یعنی همون فرصت و تهدید توامان.

۴. یک دسته دیگه از وبلاگ ها هم برای من جذابیت نامتعارف دیگه ای دارند. وبلاگ شخصیت های معروف. نه از بابت شهرت نویسنده شون بلکه از واکنش مخاطبان وبلاگ این قشر معروف. اکثرا" بدون خوندن پست یک راست میرم سراغ کامنت ها. اگر تعدادشون زیاد باشه که لذتش موقع کلیک کردن بیشتره. اون موقع هست که نظرات رو می خونم؛ البته نه دقیق؛ از سلام و احوالپرسی و دعوت ها و تشکر ها که بگذرید می رسید اغلب به تعدادی پست، که هیچ کدام اینها نیست. اون موقع از روی کامنت ها سعی می کنم موضوع و نکته هاشو حدس بزنم؛ ببینم این دوست عزیز معروفمون چی گفته و درباره چی گفته/نوشته. حالا برمی گردم و اصل یادداشت رو می خونم. البته با توجه به فرصت محدود روزانه من برای خوندن وبلاگ این مخاطبان اون پست هستند که من رو ترغیب به خوندن اون پست می کنند.

۵. فکر نکنید من آدم بیکاریم و از این جور کارها که به نوعی ادا به حساب میاد خوشم اومده و حالا دارم ابراز فضل می کنم و تجربه های غریب(از نظر خودم) و بی ربط (از نظر شما) رو به رخ می کشم. نه. بیشتر منظورم اون پتانسیلیه که این مدیوم داره. رسانه. دوست درم به حرفم بیشتر فکر کنید. می شه اسمش رو گذاشت یک نوع جذابیت پنهان .... (اصلش بورژوازی بود که حالا هر کلمه ای جانشینش شده)  

      

چالش زیست محیطی...؟

 

Good old days, oh!

 

من شدیدا به این مساله اعتقاد دارم که استعداد مثه یه چشمه س، وهر چشمه یی یه روزی بالاخره خشک میشه...؛

آه، آبهای زیر زمینی را در یابید!

Spasm

-« ببین، از یه سری اسما من خوشم میاد.

مثه نبراسکا... آلاسکا... ویسکانسین... آریزونا...»

 

من بانی n سال دارم: وصیتنامه ی یک پیره زن معلوم الحال

Quino

من دارم روز به روز پیرتر می شم. پس از من انتظار نداشته باشید که واقعیتهای ساده ی زندگی رو با هم اشتباه نگیرم. برای من ماست و موسیر با آبدوغ خیار چندان فرقی نداره، فقط یه کمی اون سفت تره، این شل تر.

و یکی از مهمترین درسهایی که آدم از زندگی میگیره اینه که ما پیر می شیم و تاریخمونو یه آدمای دیگه ای می نویسن. حتی اگه خودمون هم بنویسیم، بازم یه جوری می نویسیم انگار که یه آدمای دیگه ای نوشته ن... و از این تاریخ گریزی نیست به هر حال... هومممم.

پ.ن: به هر حال شاید هم ادامه داشت...

یک سوال

 

دارم به فیلم «هفت» فکر می کنم؛

چی بیشتر شما رو می ترسونه:

  •  وجود یه قاتل زنجیره ای که هر لحظه ممکنه بیاد سراغتون تا به خاطره گناهانتون شکنجه تون کنه؟

یا

  • یه سیستم اطلاعاتی پیشرفته که در هر حالی که باشین میدونه شما دارین چه کتابی می خونین؟

 

پ.ن: بگو جوابت چیست تا به تو بگویم چه جور کتابی می خوانی...