قاطر کله شق غمگین کم حرف سرد و شاید فقط با هوش

امشب بین کاغذهایی که به عنوان آرشیو نگه می دارم چشمم به یک ویژه نامه افتاد. ویژه نامه از یک مجله بود که چون من خیلی ازش خوشم آمده بود تا حالا  آن را نگه داشته بودم. موضوعش آنتونیونی بود . من اولین بار با همین چند صفحه با آنتونیونی آشنا شدم. چیزی که آن موقع یادم می آید - قضیه در مورد ۱۰ سال پیش است - آرزوی وصال به این معشوق بود . چیزی که میسر نمی شد . مجبور شدم به فیلمنامه های چاپ شده رجوع کنم از افراد مختلف پرس و جو کنم و ....

با " ماجرا " آنتونیونی قدم در بخش سینمایی زندگی  من گذاشت . ....

اما چیزی که الان میخواهم در مورد آن بنویسم حرفهایی از خود اوست که من از آن خیلی خوشم آمده بود.

 انزوا طلبی شخصیت های فیلمهایش ریشه در خودش داشت.انزوا طلبی و گوشه گیری آنتونیونی را از روی قیافه اش هم می شد حدس زد. چیزی که بودن آن در وجود یک مرد مرا به شدت شیفته خود می کرد ! جایی گفته بود : " ‌وقتی قرار است صحنه ای را در خیابان فیلمبرداری کنیم و در نتیجه همه چشمها متوجه من است دلم می خواهد زمین دهان باز کند. "

از بدبینی که به او نسبت می دادند به شدت لذت می بردم. چرا که من هم نوعا" بد بین هستم و شاید هم کمی افراطی . ولی هر بار که این بدبینی را کنار گذاشتم به شدت پشیمان شدم. به همین دلیل دوباره به آن روی آوردم. شاید یکی از دلایل انتساب این بدبینی به آنتونیونی هم      بن بست هایی باشد که او برای بشر تصور می کرد. اما خود او معتقد بود که : ؛"در پس فیلمهایم تنها خودم هستم و از آنجا که مرتبا" به ساختن فیلم ادامه می دهم پس آدمی خوش بین  مثبت و در تحرکم و مهم آن است که من به فیلمهایی که می سازم و حرفهایی که می زنم عمیقا"  پایبند و معتقدم هر چند که در پس شکل ظاهری این فیلمها مفاهیم و معنای بدبینانه ای وجود داشته باشد."

این فرار آنتونیونی از حقیقت و توجیه آن را بارها تجربه کرده بودم. می فهمیدم آدمهای این شکلی چه نقاط ضعفی دارند . حتی آن زمانی که آنتونیونی می کوشید شخصیت منزوی خود را هم  پنهان کند : " مرا شخصیتی سرد  شاید فقط باهوش  مثل یک قاطر کله شق  غمگین  و کم حرف می دانستند. این درست است که من کم حرفم.  این را تصدیق می کنم. اما غمگین نیستم. تعجب می کنم که چطور تهیه کنندگان کسی را که فقط گاهی می بینند  و فقط درباره کار حرف می زنند شخصیت  احساسات و زندگی اش را می توانند درک کنند ؟ با این حال آنها برای خودشان دسته بندی می کنند : این یکی احمق است دیگری روشنفکر عبوس است و من هم غمگین هستم ! من فقط در یک مورد می خواهم به آنها حق بدهم :  وقتی با دیگران هستم بدتر می شوم تنها که هستم بهترم ." 

به خاطر این جملات و احساسی که پس از آن داشتم حاضرم  بالاترین ستایش ها و در عین حال دشنامها را نثار آنتونیونی کنم. به خاطر تصویر موقعیتی که بعضی از ما گاهی و حتی اکثر اوقات درگیر آن هستیم و از توضیح آن و حتی درک آن عاجزیم .

این تصویر لخت و عریان را در فیلمهایش به یاد بیاورید :

مرگ شخصیت فیلم فریاد / پوچی روابط در ماجرا  و  زوج فیلم شب / جنگ اتمی در کسوف / دنیای زن صحرای سرخ  و ....

و خودش را :

میکل آنجلو آنتونیونی