پروست چه‌گونه می‌تواند زنده‌گی شما را دگرگون کند.

۱

سالها قبل ، اواسط دهه هفتاد جلد نشریه ای را به خاطر می آورم که مضمونش چنین بود : کیمیایی تمام شده است. اعتراف می کنم که از کیمیایی خوشم می آید ، ولی با لحاظ نکاتی و همچنین این علاقمندی نه فقط شکل نرمالی ندارد بلکه از جنس و یا شبیه به بقیه هم نیست . یک جور خاصی است که اگر روزی توضیح دادم شاید به این نتیجه رسیدید که اصلا" نشود به آن علاقه گفت. در هر صورت، این واکنش پس از اکران سلطان در جشنواره بود که بد جوری کفر یک سری را در آورده بود. سالها از آن روز می گذرد و فیلمساز ما هنوز فیلم می سازد و هنوز هم همان حرفها را می شنود. مشکل دقیقا" همین جاست : چرا در مورد کسی که سالهاست می گویند تمام شده ، هیچ کدام از ساخته هایش در این سالها نتوانسته رضایت نسبی حتی دوستداران قدیمی اش را فراهم آورد هنوز هم همان حرفها رد و بدل می شود ؟ با نظر امیر پوریا موافق نیستم که می گوید موج توجهات به فیلمهایش در زمان ساخت را خودش رهبری می کند. سینمای ایران بدون کیمیایی چیزی کم دارد . این اصلا" ربطی به فیلمهای این سالهایش هم ندارد. کیمیایی در روزهایی که هیچ بحثی در مورد سینمای ایران و اصلا" حرفی در مورد آن وجود ندارد می تواند بحثی به راه اندازد به اسم رابطه منتقد با فیلمساز ، می تواند مسوولان تلوزیون را مجاب کند تا در میان غافلگیری همگان که بالاخره او را روی سن مراسم رسمی سینمایی دیدند البته باز هم نه به عنوان جایزه گیرنده بلکه جایزه دهنده ، همان صحنه را نشان دهد. می تواند در روز اکران فیلمش صفحه اول دو روزنامه ( مرحومان شرق و هم میهن) را به خود اختصاص دهد . اما همه اینها به کنار، ضرورت نوشتن و پرداختن آن هم گاها" از منظر تئوریک به یک فیلمساز اصطلاحا" تمام شده و نصیحت و گلایه و ... به کسی که وقعی برای این حرفها قائل نیست، چه دلیلی دارد؟

کیمیایی یک استاد به تمام عیار است. در روزی که همه عزمشان را برای قطع امید کامل از او جزم کرده اند تک خالش را رو می کند. یکی از دوستانم که پس از اکران هر کدام از فیلمهای کیمیایی در اولین فرصت نیش و کنایه هایش را نثار می کند از تیتراژ فوق العاده رئیس می گفت. هم او ابتدای اعتراض را بارها و بارها دیده بود. کدام فیلمسازی را سراغ دارید در ایران که قسمت کوتاهی از یکی از فیلمهایش در حافظه موبایل خیل عظیمی باشد ؟

کیمیایی آدم مهمی است. چند سال قبل که کیارستمی برای نمایش آثارش به دانشگاه آمده بود، من میزبانش بودم. این درست پس از ساخت تیتراژ سربازهای جمعه بود. وقتی در مورد این مساله در هتل صحبت می کردیم، از حرفهایش بر می آمد که کیمیایی حتی می تواند کیارستمی را هم حتی در این سالها مجذوب کند آن هم به یک تجربه گرایی با دوربین دیجیتال.

کیمیایی یک هنر دیگر هم دارد آن هم چهره کردن بازیگری گمنام یا بعضا" امتحان پس داده و بی استعداد و یا مطرح کردن دوباره ستاره های سوخته و یا به حاشیه رفته است . بیژن امکانیان را که یادتان هست ؟

اما همه اینها ربطی ندارد که من از رئیس خوشم نیامد بجز همان چند صحنه تک خال همیشگی اش و تیتراژ ابتدایی که شماری از بهترین تیتراژهایی که دیده ایم متعلق به فیلمهای اوست.

۲

سری به وبلاگ سر هرمس مارانا بزنید و نوشته هایش را بخوانید. از این نوشته خوشم آمد. هم به خاطر شکل بدیع پرداختنش به کتاب که اصلا" حوصله سر نمی برد و هم به خاطر خود کتاب و مترجمش. پیشنهاد ما به شما خواندن خود کتاب هم هست. ولی  یک جاهایی با سر هرمس مارانا مشکل داشتم. نمی دانم منظورش از آدم معمولی ، وبلاگ معمولی و این جور چیزهای معمولی چیست؟ در مقابل معمولی چه صفت دیگری وجود دارد ؟ این جور دسته بندی ها بین ما و صاحب نوشته ای که از آن خوشمان آمده یک جورهایی فاصله می اندازد. یا از وبلاگی خوشمان می آید یا نمی آید ، یا نوشته ای ما را مجاب به خواندن می کند یا نمی کند ، بقیه اش چه معمولی باشد چه نباشد مهم نیست.