در جستجوی زمان/مکان/زبان از دست رفته

۱

برای نوشتن یادداشت قبلی، به دنبال یادداشتی از محمد قائد به نام "ایرونی بازی در سنت محاوره ای و نوستالژی دهه شصت" می گشتم؛ قصدم نقل قول از قسمت هایی بود که قائد به معضلات تاریخ شفاهی در ایران اشاره کرده بود. در خلال این جستجو و بر حسب تصادف، چند یادداشت دیگر از قائد را انتخاب کردم و همان شب مشغول خواندن شدم. عنوان یادداشت هایی که در اینجا قصد دارم به آنها بپردازم عبارتست از : "ما و ساختمان ها" و "تاریخ در سمساری"؛  

 ۲

     پیش از پرداختن به اصل مطلب، لازم می بینم مطلبی را توضیح دهم. شغل من تاسیسات مکانیکی و الکتریکی است. هر چند رشته تحصیلی ام مکانیک بوده است، ولی از همان ابتدای امر سودای ساختمان و معماری داشتم. حالا اینکه چرا بجای معماری به تاسیسات رو آوردم بماند. هر چند الان اصلا" از این انتخاب پشیمان نیستم. به دلیل همان علاقه اولیه و همیشگی از میانه راه صرفا" به تاسیسات و ساختمان رو آوردم و تمام وقت من در چند سال گذشته معطوف به این امر شد. هدف عمده من در این مسیر، تبیین جایگاه تاسیسات (مکانیکی و الکتریکی) در معماری ساختمان بوده است. در واقع من به دنبال این مساله بودم که چگونه می توان هماهنگی لازم را میان اِلمانهای تاسیساتی با سازه و معماری برقرار کرد. یکی از دلایل مجذوب شدن من به موزه آبگینه هم در واقع هماهنگی استادانه تاسیسات و معماری در بازسازی ساختمان و تبدیل آن به موزه بود که خود بحثی مفصل و طولانی است. توضیح این نکته ضروری است که شاید در نگاه اول و با دیدی غیر تخصصی، نقش معماری ساختمان در زمان ساخت بنا به مراتب پر رنگ تر از تاسیسات جلوه می کند؛ حال آنکه آنچه در زمان بهره برداری آسایش ساکنان را بر هم می زند در واقع عدم کارایی و یا اختلال در سیستم های تاسیساتی است : سرمایش / گرمایش / فاضلاب / اگزاست / آبرسانی / برق کشی / سیستم های امنیتی و .... در این زمان است که زیباترین ساختمانها با بروز اختلال در هر یک از این سیستمها می تواند به جهنم تبدیل شود. قصد ما طراحی مطابق با کاربری و الزامات ساختمان با لحاظ نظرات کارفرما است. در مرحله بعد متناسب با طرح تجهیزات آن را فراهم نموده و طرح همزمان پیاده می شود. هر چند این روزها به دلیل نگاه سطحی  به ساختمان و و حضور افرادی که کوچکترین اطلاعی در این زمینه ندارند، پیاده سازی بسیاری از ایده ها عقیم می ماند. نکته قابل اهمیت برای ما به دلیل ارتباط با کارشناسان با تجربه، در واقع در نظر گرفتن مشکلات احتمالی و در مرحله بعد یافتن راهکارهایی برای پیشگیری از مشکلات گذشته بود. از یک طرف ما می خواستیم تاسیسات لطمه ای به طرح معماری ساختمان نزند و از طرف دیگر الزامات تاسیساتی فدای جزئیات معماری نشود.

 ۳

سخن به درازا کشید؛ بپردازیم به یادداشت های قائد؛ نکته اول، اشاره درست قائد به بکارگیری مصالح متناسب با کاربری و همچنین لحاظ امکان تغییرات در آینده است. اصولا" در ایران، معماری بر پایه دوام و ماندگاری نبوده و نیست. اکثر ساختمان های قدیمی و هنوز پابرجا در تهران، یا شاهکارهایی با موقعیت های سیاسی/اجتماعی/فرهنگی خاص هستند یا اصلا"، ساخته شده توسط خارجی ها. ماندگاری بنا چندان مفهومی در این سرزمین ندارد و گر نه شکل و شمایل تهران هر چند سال یک بار دچار دگرگونی های بنیادی نمی شد. در آینده به چند نمونه از ساختمان های مورد اشاره بالا خواهیم پرداخت. این عدم ماندگاری هم ریشه در بکارگیری مصالح دارد و هم چگونگی بکارگیری آن و هم نحوه ساخت. اسکلت های فلزی که خود فاجعه اند و اسکلت های بتنی هم از آن بدتر. این در معرض نابودی قرار داشتن ساختمانها میرساند که ما هم علاقه ای به حفظشان نداریم. در تفکر ما ساختمانی که حتی کمتر از ۱۰ سال از زمان ساختش می گذرد، کلنگی محسوب می شود! چنین تفکری را در هیچ نقطه ای با این شدت نمی توان سراغ گرفت. عصر ویکتوریایی را به صورت ملموس می توان در لندن امروز یافت. پراگ ۲۰۰ سال گذشته را می توان دراین روزها به راحتی سراغ گرفت. رم، میلان، وین و ... امروز کاملا" هویت معماری گذشته خود را حفظ کرده اند. حالا بیایی در ایران خودمان و تصمیم بگیرید فیلمی بسازید که در اواخر دهه ۶۰ می گذرد؛ فاجعه آن جاست که ممکن است مجبور شوید حتی دکور هم بسازید. سکانسهای خیابانی سگ کشی را به یاد بیاورید تا پی ببرید بیضایی با چه مشکلی روبرو بوده است. بیایید تصور کنید که جهان هم می خواست همین رویه را در پیش بگیرد؛ یکی از  پیامدهای  آن می توانست این باشد که شما قسمت عمده ای از تاریخ سینما را از دست می دادید! در مسکو شما پیش از اعمال هر گونه تغییری در نمای ساختمان موظف هستید از نهادهای ذی ربط مجوزهای لازم را اخذ نموده و هماهنگی های لازم را به عمل آورید. از نماهای ساختمان ها مراقبت می شود و آنها قائل به این مساله هستند که این امر حتی به لحاظ روانی چه پیامدهایی را به دنبال دارد. این که گفتم نهدهای ذی ربط منظورم جاههایی شبیه به شهرداری تهران نبود؛ با توجه به برخوردهای شخصی در این زمینه، نقش شهرداری تهران در ساخت و سازهای شهری،نه تنها نظارتی نیست بلکه کاملا" در جهت توسعه فساد اداری می باشد. امروز که از چهار راه فرمانیه می گذشتم باز هم چشمم به برجهای اطراف چهار راه افتاد. روزگاری برج کوه نور چه آوازه ای داشت ! حالا نگاهی به نمای رو به زوالش بیندازید؛ هیاهویی برای هیچ ! یا روبروی آن برج دیگری است که فرسایش مصالح بکار رفته در نمای بالکن های آن حال آدم را به هم میزند. حالا جهت معرفی یک مثال نقض، سری به بن بست سینا واقع در خیابان شریعتی بعد از پل رومی بزنید. در انتهای بن بست ساختمانی هست که شکل خاصی دارد و بیشتر مجتمع پزشکان است. هر چند در نگاه اول شاید فکر کنید که نمای فعلی شکل اصلی اسکلت ساختمان است ولی، در واقع نما سازی شده است. حسن این نما جدا از ظاهر مناسبش، حفظ آن به همین شکل با مرور زمان است.

۴ 

یادداشت بعدی قائد "تاریخ در سمساری" است. ایراد قائد به حاتمی را در مواردی شاید بتوان سختگیرانه قلمداد کرد. تارکوفسکی، سینما را پیکر سازی با زمان می دانست؛ پر واضح است که این به تصویر کشیدن زمان صرفا" در خلال کنار هم قرار گرفتن جزئیات مکان ها شکل می گیرد. اصولا"، ما تغییر زمان را با تغییر جزئیات مکانی حس می کنیم؛ گذر از تابستان به پاییز  با تغییرات مکانها و رنگها حس می شود و سینما، "پیکر سازی با زمان و مکان" است. زمانی که شما برای به تصویر کشیدن ۱۵-۱۰ سال پیش با چنین مشکلاتی مواجه می شوید، برای یک قرن گذشته چه باید کرد ؟ مشکل اصلی در واقع این است که فیلم شما در مکانهایی می گذرد که در گذشته وجود دارد ولی حالا هیچ اثری از آنها نیست و از بین رفته اند. با قائد موافقم که حاتمی دلبسته اشیاء بود. این علاقه به حدی بود که گاه کل فیلمش و مدیوم سینما را تحت شعاع قرار می داد. همین مساله در مورد دیالوگ نویسی اش هم نمود داشت؛ گاه حاشیه صوتی فیلمهایش بر تصاویر سنگینی می کرد.نمود بارز آن در هزار دستان بود؛ حاتمی گاهی حتی بخش عمده ای از یک قسمت را به تک گویی های مثلا" رضا خوشنویس اختصاص می داد و یا مدتی طولانی میان عتیقه جات و اشیاء ریز و درشت صحنه، با آن شکل فیلمبرداری های خاص خودش، سرک می کشید و می چرخید؛ ولی به یکباره و در عرض یک قسمت بیش از یک سوم داستانش را از طریق گفتار متن جلو می برد. از محدودیت های هزار دستان اطلاع دارم ولی حاتمی گاهی همه چیز را فدای علاقه اش می کرد. در سوته دلان حاتمی این فرصت را می یابد که توامان به هر دو زمینه علاقمندی اش بپردازد؛ آنجا که از زبان مجید (بهروز وثوقی) به  معرفی اشیاء مغازه حبیب آقا ظروفچی می پردازد !

با قائد موافقم که حاتمی در تصویر همان جزئیات و بکارگیری همان اشیاء هم صرفا" به کاربردهای مورد علاقه اش از آنها پرداخته است؛ در واقع حاتمی بد جور غبطه گذشته را می خورد و نگاهش به آن توام با حسرتی عجیب است ! روایات تاریخی حاتمی هم خود سر فصل دیگری است. در واقع حاتمی، اینجا هم برداشت های خاص خود را، از رسوم و رفتار مورد علاقه اش، به تصویر می کشد؛ حوادث تاریخی تماما" از فیلتر ذهن حاتمی گذشته و مقابل دوربینش به تصویر کشیده شده اند. بعید می دانم انتظار از حاتمی جهت ارائه تاریخی مبتنی بر واقعیت راه به جایی ببرد؛ هر چند که این انتظار از هر فیلمساز دیگری هم بیهوده است. البته این خود یک مناقشه پایان ناپذیر در سراسر عالم است؛ اینکه اصلا" تعریف از یک فیلم تاریخی چیست ؟ زمانی که داستان شما به برهه ای خاص از تاریخ می پردازد، چقدر مجازید در آن دخل و تصرف کنید ؟ صرف به تصویر کشیدن یک داستان با یک بستر تاریخی خاص، الزامی به ارائه دقیق و مو به مو از تاریخ دارد ؟ آیا شما مجاز هستید که روایتی خاص خود از یک رویداد تاریخی در مدیوم سینما داشته باشید؟ بطور کلی کارکرد سینما در تصویر روایات تاریخی چیست ؟ و اصلا" (حداقل در مورد ایران) واقعیات تاریخی کدام است ؟ (پست قبلی را حتما" بخوانید.) ؛ این شاید شکل پر رنگ تر مناقشه ای دیگر باشد : ادبیات و اقتباسهای ادبی در سینما .

۵

با همه این اوصاف، جناب آقای قائد باید بر یک مساله صحه گذاشت که، هر چند علاقه حاتمی به اشیاء و عتیقه جات صحنه های داخلی فیلمهایش شکلی بعضا" افراطی به خود گرفته است، ولی من و شما و آیندگان، خیابان لاله زار و مکانهای معروف آن را، صرفا" با شهرک سینمایی غزالی و سریال هزار دستان به خاطر می آوریم؛ چند وقت قبل که دوباره به دیدن موزه سینما رفته بودم به طور اتفاقی توجهم به عکسهایی از خیابان لاله زار جلب شد. وقتی با هزاردستان مقایسه کردم، دیدم دقت حاتمی در بازسازی این خیابان خاطره انگیز قابل ملاحظه است. تفکرات حاکم بر معماری ما، من و شما را از یک چالش جدی با حاتمی محروم کرد : آیا اگر تهران هم مانند پراگ توانسته بود هویت ۲۰۰ سال قبلش را حفظ کند، آن گاه همین نوستالژی توام با حسرت، برای شیفتگان پر شمار حاتمی باقی می ماند؟ آن وقت، در حضور خود این مکانها، حاتمی، که بخش عمده ای از سینمایش صرف بازسازی تصویری مکانهای از بین رفته دیروز شده بود، هنرش صرف چه وجوهی از مضامین مورد علاقه اش می شد؟ و آنگاه با این اوصاف، حاتمی صاحب چه جایگاهی در سینمای ایران بود ؟