تهران یکی از نمادهایش را از دست داد*

 

شب با تابوت سیاه، نشست توی چشماش

خاموش شد ستاره افتاد روی خاک.

 

این صدای بیصدا- به سبب تازگی اش- برای من بسیار عزیز است.۱

 

توی قاب خیس این پنجره ها

عکسی از جمعه ی غمگین می بینم

چه سیاهه به تنش رخت عزا

تو چشاش ابرای سنگین می بینم.

 

نازنین، هدیه ای برای تو که هر روزت جمعه است ...۲

 

عصر چهارشنبه ی من ...

هه ...

عصر خوشبختی ما

فصل گندیدن من

فصل جون سختی ما

 

حالا دارم به روزهایی فکر می کنم که برادر کوچکم بزرگ می شود. وقتی برای اولین بار آن لحظه ی لعنتی را تجربه می کند که دنیا آنجوری که او می خواست نیست. دستش را دراز می کند و کاست های فرهاد را از جعبه ی نوارهایم بر می دارد. آن وقت او هم یکی از آنهایی خواهد بود که عمرا" اگر بگذارند فرهاد بمیرد.۳

 

در شب بی تپش،

این طرف، اون طرف،

می افتاد تا بشنفه،

صدا،

صدا،

صدای پا ...

 

... همیشه خواسته ام و خواسته ایم تا تو را در کنسرتی ببینیم؛ اما... می گویند بیماری و ما ناراحت از بیماری تو؛ و ما نمی دانیم چطور تورا در بهبودت یاری کنیم که تو دوست تنهایی های ما بودی و ما افسوس خوران کم کاری تو...۴

 

هان ای مردان، بر بام خیمه ی اختران، پدری مهربان ماوا گزیده، اینک ای آدمیان به سجده در آیید، و ای جهان، جان جهان را دریاب، او را برفراز خیمه ی ستارگان بجوی، که او بر بام اختران منزل گرفته.۵

 


 * علیرضا محمودی، همشهری

۲و۱ . شهیار قنبری

۳. امیر قادری

۴. سام فرزانه، پندار

۵. فرهاد مهراد