کسی ازمون نخواسته توی هیچ بازی ای شرکت کنیم؛ نه اینکه فکر کنید کم آوردم؛ منم تا وقتی فیلمه « جاده مالهالند» آقای لینچ رو ندیده بودم قصد نداشتم به خودم اجازه ی همچین جسارتی بدم.
اشتباه نکنید؛ نمی خوام بگم یه شبه این فیلم یا حضرت کارگردانش واسه من عامی بی سواد تبدیل به یکی از تاثیرگذارترین ها شده ند.
راستش یه هفته بعد از دیدن فیلم، من کماکان تو کف اش مونده م... .
فقط می خوام بگم اون تاثیرگذارترینی که اینجانب می خوام راجع به ش حرف بزنم، یه صحنه از فیلمه که راستی راستی تکونم داد. اونم وقتی بود که ریتاو بتی توی اون تماشاخونه ی عجیب به اسم « باشگاه سکوت» ، داشتن با حیرت به آوازی گوش می دادن که قبلا به شون گفته شده بود " فقط یه صدای ضبط شده س... یه توهمه " .
من هنوز دارم به اون خواننده فکر می کنم، که نمی دونم به چه زبونی داشت می خوند (اسپانیایی؟) واینکه به هر حال ازش سر در نمی آوردم و می دونم ریتا و بتی هم همینطور... .
اون لحظه احساس کردم منم نشسته م کنار اون دو زن افسون شده و احساس کردم یه چیزی ورای قدرت فهمم داره تکونم می ده و اشکم رو در میاره ، ولی، باور کنید، هنوزم که هنوزه دستگیرم نشده چی بود و چرا؟
" هیچ گروهی نیست... هیچ ارکستری نیست... این تماما نوار ضبط شده است"... این دیوید لینچه که لباس مبدل پوشیده وداره خواننده افسونگرشو به ما معرفی می کنه... کسی که سر در نمیاری به چه زبونی داره بات حرف می زنه ، ولی انگار یه جورایی حالیت می شه که تکونت می ده و میخکوبت می کنه ...
من خواستم ازت دعوت کنم رفیق ولی گفتم تو که سال به سال سمت ما نمی آی.
راست ش من نظر ندادن رو هم یک نظر می دونم ولی نمی تونم بفهمم کی می آد و میره. خوشحال می شم تو درباره ی نوشته هام نظر بدی. درباره ی داستان ها هر طوری دوست داری. من نقد رو با هر زبونی قبول می کنم و خوشحال می شم.
باید بگم لینچ در یک کلام نابغه است! فقط همین. اتفاقا من هم عاشق این silencio club شدم... واقعا عجیب بود.... یه جورایی عقاید نیهیلیستی لینچ و هم میشد حس کرد...