می خواهم یک چیزی در ستایش جیم جارموش بنویسم.
از « مرد مرده» شروع کنم و به « عجیبتر از بهشت» برسم.
و بعد این آخری را بولد بنویسم و با افتخار بگویم که این فیلم را شاید 10 بار دیده ام و باز هم می بینم.
و بگویم که چطور مرد مرده، اول بار جادویم کرد و بارهای بعدی نمی دانم چرا دیگر آن جادو به سراغم نیامد.
و بر عکس،چطور گوست داگ بار اول سردم کرد، اما در تجربه های بعدی گرم... .
و چطور عجیبتر از بهشت در تمامی 10 بار دیدنش برایم به همان اندازه دیدنی و دوست داشتنی بوده .
اما...
نمی دانم چرا هر چه بیشتر به جارموش و این سه فیلم فکر می کنم، آخرش می رسم به آن صحنه عجیبتر از بهشت که ایوا دارد لباس کادوی ویلی را در کوچه از تن در می آورد و در سطل می اندازد و به ادی که تازه از راه رسیده با لحنی بدیهی می گوید:
This dress bugs me.
The Cannes press conference for Woody Allen's "Match Point," with (left to right) Emily Mortimer, Woody Allen, Scarlett Johansson, and Jonathan Rhys Meyers.
[photos ? eugene hernandez/indieWIRE]
|
زمانی که به شدت کم حوصله ایم لذت های حقیری هست که می شود به آنها پرداخت. یکی از اینها رفتن سراغ آدمهایی است که این حس را تشدید می کنند و این نه تنها عذاب آور نیست بلکه لذت بخش هم هست. شاید کمی نامفهوم باشد ولی لازمه رسیدن به اوج این لذت این است که احوالات ما کمی شبیه به هم باشد. اگر نیست صرفا" به دیدن عکسها بپردازید و خواندن مطلب را ادامه ندهید.
این جور مواقع سراغ بعضی ها می شود رفت : کیشلوفسکی انتخاب خوبی است لازم هم نیست حتما" زندگی دو گانه ورونیکا را ببینید یا مثلا" آبی را؛ می شود تنها به خواندن صفحاتی از یکی از فیلمنامه های ده فرمان اکتفا کرد. اگر کیشلوفسکی را انتخاب کنید یک یشنهاد دیگر هم دارم کتاب کیشلوفسکی از زبان کیشلوفسکی با ترجمه هوشنگ حسامی . بعدا" قسمت هایی از آن را در همین وبلاگ می آورم . انتخاب دیگر می تواند وودی آلن باشد با مثلا؛ "مرگ در می زند" و یا دیدن فیلمی از "مایک لی" ؛ سینمای مایک لی را به شدت می پسندم؛ جاههایی از آن به زندگی خود آدم تنه می زند؛ باعث می شود آدم لحظاتی به خود واقعی اش نزدیک تر شود و هر چند خیلی ها از این لحظه فراری اند و ترجیح می دهند در عوالم خیالی خود به سر ببرند؛ اما من به شدت از این حس لذت می برم. " فیلمهای مایک لی این حقیقت را به تصویر در می آورند که برای بیشتر مردم، بیش تر روزها عبارتست از جریانی تکراری و یکنواخت از تلاش معاش که افکاری کوتاه و زود گذر در این باب که عاقبت، تلاشهایمان ما را به لحاظ مالی، عشقی، معنوی و حتی جغرافیایی به کجا خواهند کشاند، در آن وقفه می اندازد. به بیشتر این جاها هیچ وقت نخواهیم رسید: ولی آنچه باعث می شود همچنان تلاش کنیم، همین تصورات ذهنی است !دنیای مایک لی، دنیای پیروزی های کوچک است که با مشقت بدست می آیند. زندگی شخصیت های او از آن زندگی هایی نیست که که به راحتی دگرگون شوند؛ آنها نمی توانند مثل کسانی که در داستانها یک تنه به موفقیت می رسند، یک شبه خودشان را متحول کنند. نمی توانند از آنچه هستند و آنچه از آغاز با خود داشته اند خلاص شوند تا اینکه به طریقی، شهامت اصلاح شدن خویش و بهتر شدن را پیدا کنند..." | |||||
|
|
امروز روزنامه اعتماد می خواندم . یادداشتی از امیر پوریا
اول اینکه من امیر پوریا را از نزدیک می شناسم چند سال قبل برای برنامه ای در دانشگاه پیرامون بازیگران دانش آموخته آکتورز استودیو دعوتش کردیم او هم آمد با اینکه جو چندان مناسبی آن روزها در کانون نبود و قرار بود او حداکثر یک ساعت حرف بزند فکر می کنم حدودا" دو ساعت و نیم حرف زد که تقریبا همه هم خوششان آمد.
پوریا با جماعت اصطلاحا" منتقد در ایران یک فرق عمده داشت : راحتی توام با صراحت اینکه ابائی نداشت که برای تجسم بهتر سکانسی از فیلم "بعد از ظهر سگی" جلوی جمعیت پا شده و در نقش پاچینو بازی کند! همینطور ادبیات قابل فهم و به دور از پیچیدگی های بعضا" نامفهوم و مبهم رایج این سالها.
همه اینها به اضافه دایره قابل ملاحظه اطلاعات و پرهیز از جانبداری ها و جبهه گیری های معمول سینمای ایران باعث شده بود این سالها نوشته هایش را بخوانم . و ذکر یک نکته دیگر : آن سالی که دیدمش ما همه روز را با هم بودیم. حسن ختام دیدار یک روزه ما عکسی بود که در فرودگاه با هم گرفتیم که قرار بود موقع گرفتن عکس همه با هم بگوییم : یوونتوس !
یادداشت پوریا در روزنامه اعتماد راجع به واکنش های کیمیایی و منتقدانش نسبت به هم بود. بد ندیدم شما هم یادداشت پوریا را بخوانید. بعضا" نکات جالبی داشت که حداقل من تا به حال به آنها به این صورت دقت نکرده بودم. بعدا" در مورد این یادداشت بیشتر می نویسم. اصل یادداشت از روزنامه اعتماد :
امیر
پوریا
واکنشی به واکنش های کیمیایی و منتقدانش نسبت به هم
amirpouria@gmail.com
هنگام اکران فیلم «حکم»، مجله دولتی فیلم نگار که به می کوشد نویسندگانی و در آستانه فراگیری ادبیات سینمایی و درک الگوهای ساختاری و غیره را با دادن فرصت و فضای نگارش درباره فیلمنامه پرورش دهد، مطلبی منتشر کرد در باب کمبود و نبود عنصر شخصیت پردازی در فیلمنامه این فیلم؛ که می خواست به کیمیایی یاد بدهد باید انگیزه های انتقام جویی نزد آدم های فیلم، روشن باشد و دیالوگ های هر سکانس به تماشاگر اطلاعات تازه یی درباره شخصیت ها بدهد و نمی شود در دل رفاقتی مردانه و تازه شکل گرفته، آدم ها اسرار زندگی شان را برای هم بازگویند و... بدیهیاتی از این دست. کسی که مطلب به نام او به چاپ رسیده بود، نسبت دور و پرت و تمام شده یی با من داشت و از همین رو، نخواستم جواب و تذکری درباب آن بدهم تا مبادا به واکنشی شخصی تعبیر شود. ولی امسال که حدود 19 ماه بعد از آن زمان، با اکران فیلم بعدی کیمیایی یعنی «رئیس»، او را نصیحت می کنند که پسرش را به این سر و ریخت درنیاورد و توی زباله ها نیندازد، و به یکی از بازیگران هرچند موفق فیلمش فرصت و فضا می دهند که گفت وگویش را از بحث درباره کار خودش به عنوان یک بازیگر، به سمت نقد و بررسی فیلم و روابط آدم ها و مسیر داستانش ببرد و به فیلمساز یادآوری کند که شخصیت ها باید به درستی به تماشاگر معرفی شوند و لابد طرف خودش نمی دانسته که فیلمش چه قدر ابهام دارد و غیره، دیگر سکوت اندکی دشوارتر از حد تحملم بود....[ادامه]
پی نوشت : عنوان یادداشت من بر گرفته از فیلمی از امیر قادری است: مستندی در مورد کیمیایی.