-
مهرداد فخیمی؛ همسفر مسافران
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 15:41
درست از همان روزهای شروع این علاقه لعنتی به خود سینما، تمایل عجیبی هم به فیلمبرداری بوجود آمد. دوربین از خیلی وقت قبلترش شیئی مقدس بود؛ ولی حالا دوربین فیلمبرداری چیز دیگری بود. ابهت داشت؛ اندازه اش، ترکیبش، و لنز و صندلی و پروژکتورهایش. کرین که دیگر جایگاه امپراطوری بود. چقدر آن سالها دوست داشتم روی صندلی یکی از آنها...
-
An Introduction to the World of Robert Capa
شنبه 8 تیرماه سال 1387 03:01
( + )
-
دون
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 17:34
تا امروز چطور به موفقیت رسیده اید ؟ کار کردن، بحث کردن و صحبت کردن زیاد. شما باید صحبت کنید و البته هدفمند باشید. این هدفمندی بیشتر حالت جاه طلبی پیدا می کند؛ یک شکلی از بلند پروازی. نمی گویم که اعتماد به نفس کاذب داشته باشید، اما خواسته هایتان را باید به زبان آورید. مهم نیست چند ساعت در روز کار می کنید؛ مهم این است...
-
در ستایش بازی
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 18:35
1 اوج هیجان در فوتبال ما حاکم شده است. فصلی بس عجیب بود. با ورود غیر منتظره چند نفر شروع شد. قطبی مهمترینش بود. هم او بود که ما را که عهد بسته بودیم کاری به پرسپولیس کاشانی نداشته باشیم و هفت هشت هفته ای هم دوام آورده بودیم، دوباره هوایی کرد. 2 برای من بزرگترین مربی که تا حالا در فوتبال ایران آمده دنیزلی بوده و هست....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 18:14
در ستایش حماقت احمق ها، به بهشت می روند ...
-
This dress bugs me
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 19:03
می خواهم یک چیزی در ستایش جیم جارموش بنویسم. از « مرد مرده» شروع کنم و به « عجیبتر از بهشت» برسم. و بعد این آخری را بولد بنویسم و با افتخار بگویم که این فیلم را شاید 10 بار دیده ام و باز هم می بینم. و بگویم که چطور مرد مرده، اول بار جادویم کرد و بارهای بعدی نمی دانم چرا دیگر آن جادو به سراغم نیامد. و بر عکس،چطور گوست...
-
*The Bear Came Over the Mountain
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 21:51
به اینا ترجمه نمیشه گفت؛ من از یه پاراگرافِ یه داستان خوشم میاد و همونو ترجمه می کنم، شاید هم بعد به همه ش تسری پیدا کرد. ولی تا همین جاش هم به نظر کلاید خودش میتونه یه پروژه محسوب بشه: پروژه ترجمه های یک پاراگرافیِ[ ِ بانیِ الدنگِ بیشعور که نمیشینه یه داستان رو مثه آدم تا ته ترجمه کنه] : از حدود یک سال پیش، گرنت با...
-
بن و تیلور کشته می شوند.
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 18:55
فکر می کنم آرتور سومی بود؛ آره دقیقا" سومی بود. آخر پای ما را دو بار دیگر هم به سینما کشانده بودند. ولی حکایت آرتور با بقیه فرق داشت. آرتور از جنس خودمان بود؛ یا اگر نبود خوب درکمان می کرد. آخر ساده لوحی امان جذاب تر از آن چیزی بود که می شد فکرش را کرد. می خواستیم بدون اینکه به کسی آسیبی برسد بانک بزنیم و سرخوشانه از...
-
آپارتمان
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 16:06
بسیار می توان سراغ گرفت در گزارش های اعطای جوایز، از اسکار گرفته تا نوبل، که صحبت از ناحقی باشد؛ اینکه جایزه ای یا نشانی، حق شخص دیگری بوده و به ناحق به صاحب فعلی اش تعلق گرفته است. از این دسته گزارش ها سالهاست که نوشته می شود و گذر زمان و احتمالا" مرگ صاحب اصلی جایزه به زعم نویسنده این قبیل گزارش ها، باری نوستالژیک...
-
هفت
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 11:59
انتظار نداشتم، اصلا" ! حالا ما یک چیزی گفتیم؛ فکرش را نمی کردیم کسی آن را جدی بگیرد. یعنی آنقدر مساله مهمی بود که برادرانمان سریعا" دست بکار شوند برای ساقط کردنش؟ شما بگویید آخر چرا هفت هشت قربانی دیگر گرفتند برای این کار؟ بله گفتیم که آن داستان بهانه خوبی است برای تعطیلی هفت. حالا هم می گوییم که انصافا" هم بود. ولی...
-
حرفه؛ هنرمند
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 15:12
تواضع هنری، سواد می خواهد.
-
تکذیبیه
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 16:30
بر این باورم که اگر به همین منوال بخواهد پیش برود در آینده ای که چندان هم دور به نظر نمی رسد رساندن مفاهیم از طریق کلمات با چالشی جدی مواجه خواهد شد.واضح است که دلایل این امر بسیار است و رسیدن به وضع فعلی نتیجه رویکردی چند ده و یا چند صد ساله است؛ ولی نکته ای در این جا وجود دارد که همواره مورد غفلت واقع می شود و آن هم...
-
KARL BLOSSFELDT
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 02:30
ویرایش: بدون شرح.
-
Yasmin Levy
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 04:44
Somebody I just discovered thanks to Sir Osmosis Jones پ.ن تبری جویانه : ظاهرا بازی "موردعلاقه ترین ترانه" رواج داره این روزا و طبق معمول کسی هم ازمون دعوت نکرده و چه بهتر! زیرا که این پست(گرچه خیلی مورد علاقمه) هیچ ربطی به اون بازی نداره، گفته باشم!
-
دیزالو ۱
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 19:19
۱. یک نکته در مورد پست قبلی؛ خودم چند بار خوندمش، به نظرم رسید که باید با این ذهنیت خونده بشه که مثلا" نریشن یک برنامه خبریه؛ ماهیت خودش چند تا جمله از چند تا آدم مختلفه که ربط خاصی هم به هم ندارند و می تونه مثلا" چند صحنه از یک خبر یک بخش خبری باشه با موضوع سالگرد درگذشت/تولد فرهاد؛ نامبردگان بخش پی نوشت روی صفحه...
-
تهران یکی از نمادهایش را از دست داد*
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 21:38
شب با تابوت سیاه، نشست توی چشماش خاموش شد ستاره افتاد روی خاک. این صدای بیصدا- به سبب تازگی اش- برای من بسیار عزیز است. ۱ توی قاب خیس این پنجره ها عکسی از جمعه ی غمگین می بینم چه سیاهه به تنش رخت عزا تو چشاش ابرای سنگین می بینم. نازنین، هدیه ای برای تو که هر روزت جمعه است ... ۲ عصر چهارشنبه ی من ... هه ... عصر خوشبختی...
-
اضمحلال تمام عیار معیارهای اخلاقی انسانهای زمانه ما
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 14:37
فکر می کنم در همین وبلاگ هم، به قسمتی از یادداشت محمد قائد با نام ایرونی بازی در تاریخ محاوره ای و نوستالژی دهۀ چهل اشاره کرده بودم. در این یادداشت قائد داستانی از یک فرنگی را نقل می کند: "کلود لوی- استروس، انسانشناس فرانسوی، در مصاحبهای با تلویزیون فرانسه به مناسبت هشتاد سالگیاش، در پاسخ به این سؤال که چرا...
-
شگفتزار آلیس
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 02:13
اول اینکه کدوم احمقی به چه حقی سایت نیویورکر رو فیلتر کرده؟ دوم اینکه ما تازه داشتیم به خوندن داستانهای خانم مونرو و دیگران از این منبع عادت می کردیم... سوم اینکه گفتم خانم مونرو، دلم قیلی ویلی رفت... اصلا به خاطر خانم مونرو بود که اینهمه صغرا کبرا چیدم (تابلو نبود؟). از شما چه پنهون این روزا هروقت از درک خودم، این...
-
نوستولوژی
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 21:02
من فقط یه دو خط راجع به پست اخیر آقامون کلاید کامنت بذارم و برم البته شاید بیشتر از کامنت یه سوال فلسفی-هویتی باشه (هین؟) اینکه آیا در طول زمانه مفهوم نوستالژی تغییر کرده... یا به عبارتی: آیا باید گفت نوستالژی هم نوستالژی های قدیم؟ یا اینکه کلا از همون اول نوستالژی هیچ گهی نبوده جزهمین احساس قیلی ویلی رفتن دل آدم برای...
-
خداحافظ گری کوپر
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 14:44
۱.بسیاری از رویدادها بر عکس تصور اولیه مبنی بر هویت مستقلشان، پس از سالها بد جوری وابسته به جایی یا کسی به نظر می رسند. حتی اگر تصویری منفی هم از آن شخص یا مکان در ذهن ما ثبت شده باشد، باز حاضر به شکستنش نیستیم. آخر هر وقت تحولی رخ داد نتیجه اش فقط افسوس بود و بس. ۲.سالی که اسماعیل میر فخرایی مجری اختتامیه جشنواره...
-
به عوضِ کمی کمتر از یکسال پیش...
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 23:39
خیلی وقته که می خوام یه چیزایی راجع به رسول بنویسم. یه چند باری هم نوشتم اما راستش از بس یه جورایی زیادی خصوصی می شد، از خیرش گذشتم. الان اتفاقی تو خبرای جشنواره فجر اینو دیدم و باز یادش افتادم... خودمونیم، رسول کار بدی کرد مرد. مام کار بدی کردیم وقتی مرد تو وبلاگ هیچ به روی خودمون نیاوردیم. بی معرفتی بود خلاصه...
-
کنعان
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 16:49
دیروز به عمد مسیرم را طوری تنظیم کردم که از جلوی یکی از سینماهای جشنواره رد بشم. تقریبا" جلوی سینما آفریقا هیچ خبری نبود. برنامه رو خریدم و چند لحظه ای جلوی سینما مکث کردم. آقایی جلو اومد و گفت که یک سری بلیط سینما فرهنگ داره سانس .... یه نگاهی انداختم به برنامه و گفتم که نمی خوام. تو راه نگاهی به بقیه برنامه انداختم....
-
نقش صلیب
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 16:36
معماری خاص خود ساختمان و مدیریت هنرمندانه تبدیل آن به موزه ، باعث نمی شود که آثار بی نهایت زیبای موزه در حاشیه قرار بگیرد. هر چند تعدد آثار و کثرت سبکها و رنگها، شاید مانع از آن شود که تک تک آثار و زیبایی شان در ذهن بماند. به گمانم دیدن موزه و قرار گرفتن اشیاء کنار هم و بهره مند شدن از لذت دیدن این مجموعه خود یک موضوع...
-
پاداش سکوت
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 12:38
در باب توبه سخن بسیار گفته اند. در واقع نمی توان کسی را یافت که حتی در ناخودآگاه ضمیرش، حتی لحظه ای به توبه فکر نکرده باشد. در این که تلقی انسانها از این امر (توبه) هم بسیار متفاوت است، شکی نیست. توبه در رسمی ترین شکل خودش شاید تنها دست آویزی باشد برای مبلغان مذهبی؛ چرا که اگر وعده به چشم پوشی معبود از خطاها و...
-
ما نیز روزگاری
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 16:03
۱. سالها قبل بیضایی در یادداشتی پیرامون فیلم "موج، مرجان، خارا" ساخته ابراهیم گلستان نوشته بود که ایرانی ها کار نمی کنند ولی افسانه های چند میلیون تومانی در مورد کار می سازند. هر وقت فکر می کنم می بینم اصولا" شغل بسیاری از مردم ایران به نوعی کاذب محسوب می شود. ببینید یک سری از مشاغل خاص اینجاست و در سایر نقاط دنیا...
-
دردی بزرگ، مثل حالا
شنبه 8 دیماه سال 1386 18:12
توی کسی هستم که دوستم ندارد از توی چشم هاش به بیرون نگاه می کنم بو می کشم صداهای ناهنجاری که در نفسش می آیند حفره هایی در فلز برای خورشید آنجا که چشم هام این سو و آن سو می کنند در هوای سرد و سوسوی نور یا اجسام سختی که مالیده می شوند بر من یک زن، یک مرد بی سایه، بی صدا، بی معنا آنجا که بیگناهی سلاح است جسم، حصاری است -...
-
روز دلتنگی است
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 12:17
محاله باور کنید این جوری هم بشه بهرام، امروز می خواستم زادروز تو را به عنوان یک چهره ماندگار معاصر شادباش بگویم، دیدم این «چهره ماندگار» هر چند ترکیب مهتابی قشنگی است، این چند ساله مدال مستعملی شده است که فله ای به سینه بندگان خدا نصب می کنند و ایضاً برای محتشمان این حوالیً ما ستاره رنگ پریده ای است که فله ای به دوش...
-
سرب
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 18:02
"کامران عدل را بیشتر به خاطر عکس هاى «معمارى»اش مى شناسند ." ما هم همینطور ! پست قبلی را به غلامرضا معتمدی اختصاص داده بودم و حالا قصد دارم کمی هم پیرامون کامران عدل سخن پراکنی کنم. اول سعی می کنم تا جایی که بتوانم نکته ای را توضیح دهم؛ من به درستی نمی توانم حق مطلب را درباره چیزهای مورد علاقه ام ادا کنم. گاهی تصمیم...
-
مان هنر نو
شنبه 1 دیماه سال 1386 20:09
دیروز بود که اتفاقی گفتگویی با غلامرضا معتمدی توجهم را جلب کرد. مان هنر نو درست در فاصله چند دقیقه ای شرکتی بود که من ۲ سال پیش آنجا کار می کردم. هیچ وقت فرصت نشد تا سری به آنجا بزنم. درست همان روزها بود که بیلبوردی در میدان هفتم تیر هم بارها توجهم را جلب کرده بود. آن روزها به دلایلی که جزء خاطرات بد من به حساب می آید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آذرماه سال 1386 13:15
دالی بل رو به خاطر میاری ؟