آمد نو بهار، طی شد هجر یار
مطرب نی بزن، ساقی می بیار...
.
داره بارون میاد و من خسته م... داره برف میاد و زمین سفید شده، کلاید خسته ست... چای دم می کنم با بهار نارنج... با کلاید به لوور میریم و سعی می کنیم اولین تابلویی که می بینیم لبخند ژوکوند باشه...اوه، کلاید یادته آخرین باری که با هم رفتیم حافظیه یه تابستون خنک بود؟
.
... کلاسورمو می زنم زیر بغلم و از پله های دانشکده میرم بالا، توی پاگرد می ایستم، مکث می کنم و باز میام پایین. بیرون برف نمیاد؛ پس محتمل نیست که یه باره دیگه تو اَوت-آو-دِ-بلو پیدات بشه و من بپرم جلوت و غافلگیرت کنم، در حالیکه اونی که بیشتر غافلگیر شده منم نه تو!
.
حالا تو خیلی وقته منو ندیدی و حتی از روی جدیدترین عکسام هم نمی تونی حدس بزنی تازه گیا چه شکلی شده م!
اون گروه گانگستری مخوفی که یه روز فقط حرفشو می زدیم یادته؟
من عضوش شده م!
جالب اینکه تلما و لوییز هم اونجا هستند (حالا کی کیو ول نمی کنه؟!).
.
یکی از سخت ترین تمرینامون اینه که هر روز « بیلی باتگیت» رو از بر می خونیم، من عاشق اونجاشم که بیلی با دختره میرن هواخوری:
«... من تا آنموقع جنگل به این بزرگی ندیده بودم، یعنی البته تو برانکس زمین خاکی زیاد بود که علف هرز هم مثل درخت توش درآمده بود و جنگل شده بود ولی آنقدر وسعت نداشت که آدم توش گم بشود، حتی آن قسمتهای وحشی باغ وحش برانکس هم این حسی را که حالا داشتم به من نداده بود، یعنی اینکه آدم توی یک چیزی رفته باشد، مثل توی غار یا گودال، این را قبلا در مورد جنگل نفهمیده بودم که آدم می تواند مثل ته گودال کف جنگل راه برود.»
لعنتی! گمونم باز هوایی شده م...اوه بیلی، خوش به حالت که رستگار شدی!
.
پ.ن:
"O Wind!
If winter comes, can spring be far behind?" *
سلام دوست گرامی
خوب بود درست مثل یک وبلاگ خوب
بی تعارف کیف کردم
برف می بارد
برف می بارد
برف می بارد
روز تمام شد
برف می بارد
با احترام
تمشک