۱
شاید من به نوعی یک تشکر به مسوولان موزه بدهکار باشم. دلیلش هم این است که اگر بروشور موزه با حداقل دقت هم نوشته شده بود، آن وقت دیگر انگیزه ای برای این همه تحقیق باقی نمی ماند. به همین دلیل متولیان مراکز فرهنگی در سر تا سر جهان چه خیانتها که در حق مردمشان نمی کنند.
۲
مایلم برای یک لحظه هم که شده احمد قوام السلطنه را به لحاظ جایگاه سیاسی اش نادیده بگیریم. آن وقت ما می مانیم و دو شاهکار تاریخی مثال زدنی : یکی خانه اش در خیابان سی تیر محل فعلی موزه آبگینه و دیگری فرمان مشروطیت با دستخط زیبای شکسته نستعلیق او .
۳
پیش از هر گونه پرداختن به کتاب حمید شوکت به هر حال باید تا حدودی هم به نویسنده حق داد. نثر "معمای هوایدا" اثر عباس میلانی هم با نوعی شیفتگی نسبت به هویدا نوشته شده بود. کافی است فصل دادگاه و کشتن هویدا را به یاد بیاورید. هر چند در مستند بودن کتاب و ادعاها کمتر کسی شک داشت. این خود یک نقطه ضعف محسوب می شود؛ چرا که فقدان منابع مستند تاریخی راه را بر هر نوع داوری این گونه کتابها می بندد. قسمت عمده آراء و نظرات بر روایت های شفاهی استوار است. اگر خاطرات بختیار، مظفر بقایی و ... از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد به سرپرستی حبیب ا... لاجوردی(The Iranian Oral History) را خوانده باشید این نقیصه به شکلی عریان خود را به رخ می کشد؛ به خصوص کتاب مربوط به مظفر بقایی که هم پس از خواندن آن و بویژه مقدمه اش حسابی گیج می شوید و هم پس از خواندن یادداشت ها و نظرات پیرامون کتاب . غریبه ای شاید این تصور برایش پیش آید که داریم درباره فردی از ایران باستان حرف می زنیم که چنین آراء متناقض است و گرنه چرا سخن راندن در مورد گذشته ای حدود ۶۰-۵۰ پیش باید اینقدر مبهم باشد؟ وقتی اوضاع بحرانی تر می شود که بخواهیم سری به گذشته ای نزدیک تر بزنیم؛ اصلا" چرا جای دوری برویم همین دهه ۶۰ خودمان. همه حی و حاضرند. اما کافی است کسی دهن بجنباند و اشاره ای کوچک به موضوعی کوچکتر بکند. آن وقت بیا و ببین که در چه مخمصه ای گیر کرده ای. نه راه پس داری و نه راه پیش. همین چند روایت اخیر هاشمی و یا روایت بهزاد نبوی از پایان جنگ برای نمونه کافی است.
۴
از اصل بحث دور شدیم. قسمتی از این را بگذارید به حساب " ذهن لینکی " من. در مورد قوام می گفتم. هر چند در مورد زمان مسوولیت های قوام اطلاعات مفصلی در دست است ولی در مورد کیفیت انجام و یا حتی چگونگی آن نه. ببینید اصلا" مشکل دارم با اینکه کسی را علم کنیم و آن وقت بی هیچ تفکری زیر علمش سینه بزنیم. این روزها پرداختن عده ای به مصدق بد جوری حرص آدم را در می آورد. عده ای صرفا" می خواهند حمله کنند و نقش این ساستمدار توان، برجسته و بین المللی را به احمقانه ترین شکل ممکن زیر سوال ببرند و عده ای دیگر بدون پرداختن دقیق او را صرفا" یک وطن پرست بخوانند. مصدق یک سیاستمدار است و مانند هر سیاستمدار دیگری زندگی سیاسی اش آمیخته با فراز و نشیب های متعدد است. او هم اوجها و لغزش های خاص خود را دارد و حذف او از روایات رسمی تاریخی و یا کاستن از نقشش از یک سو و ستایش کورکورانه از او از سوی دیگر خیانتی بزرگ هم در حق او و هم تاریخ است. زمانی این مساله مهمتر می شود که به بهانه حضور او در برهه ای از تاریخ نخواهیم به نقش سایر رجال سیاسی آن دوره به صورتی بی غرض بپردازیم. پرداختن به زندگی سیاسی قوام نباید در سایه موش و گربه بازی های رایج این سالها پیرامون نقش محمد مصدق قرار گیرد.
۵
در قسمت ۳ نوشته ام دهه ۶۰ . شنیده ام محسن نامجو آهنگی به همین نام دارد که نخواسته پخش شود. مایلم این آهنگ را بشنوم اگر کسی می تواند کمکی کند ممنون می شوم.
۶
برنامه بریتانیا را که یادتان هست ؟ این برنامه در حال کلید خوردن است. اولین موضوعش هم انتخاب شده است : بابی ساندز ؛ شاید بگوید او ایرلندی است ؛ اما فراموش نکنید نقش خیره کننده او را در تاریخ بریتانیا . و اگر گنگسترهای نیویورک را دیده باشید حتما" این جملات را به خاطر می آورید که شیطان در مسیرش کنار انگلستان چمباتمه زذ و چیزی که بالا آورد ایرلند بود. برای ورود به این موضوع مطالبی محدود در مورد این شخصیت می گذارم.
"سه سال زندانی شد. شش ماه پس از آزادی بدنبال یک بمب گذاری مجددا دستگیر شد. وی ابتدا هفت روز بازداشت شد و پس از آنکه حاضر به سخن و پذیرش صلاحیت دادگاه نشد مجددا به پنج سال زندان در لونگ کچ محکوم شد. در لونگ کچ در حالی که دارای یک فرزند سه ساله بود مجددا محاکمه و طبق قانون جدیدی که کلیه جمهوریخواهان ایرلند را "جانی" محسوب می کرد به چهارده سال حبس محکوم شد. زندانیان جمهوریخواه که به موجب قوانین خاص بازداشت شده بودند در مراکز خاصی نگه داری میشدند و بابی ساندز بدلیل مقاومتی که از خود در این دادگاه ها و در برابر خشونت محافظان نشان می داد مشهور گردید. در این شرایط زندانیان جمهوریخواه ایرلندی که حاضر به پذیرش اینکه میان جانیان نگه داری شوند نبودند از پوشیدن لباس زندان خودداری کرده و فشار و شکنجه های مختلف، از جمله بستن آب سرد در زمستان بسوی آنان جزیی از این شکنجه های روزمره شده بود. در سال 1978 مقامات زندان دسترسی به توالت و حمام را به روی زندانیان جمهوریخواه ایرلند مسدود کردند. که به جنبش "عدم شستشو" در زندان انجامید. در همین سال یکی از زنان زندانی به اعتصاب غذای 55 روزه دست زد که موجب تخفیف هایی در این وضعیت شد. در مارس 1981 بابی ساندز اعتصاب غذای تاریخی خود را با این خواست ها آغاز کرد.
پوشیدن لباس غیرزندانی
عدم کار اجباری
حق اجتماع آزاد زندانیان و مطالعه و آموزش
حق ملاقات هفتگی ئ داشتن نامه و بسته
حق دریافت حکم همانند دیگر زندانیان
کمی پس از آغاز اعتصاب غذای بابی ساندز یکی از نمایندگان محلی ایرلندی درگذشت و بابی در حالی که زندانی سیاسی بود، از طرف مردم بجای وی انتخاب شد. دولت بریتانیا حاضر به پذیرش این انتخابات نشد و حتی قانون انتخابات را بنحوی تغییر داد که دیگر زندانیان جمهوریخواه نتوانند داوطلب شرکت در آن شوند.دولت بریتانیا حاضر به پذیرش خواست های بابی ساندز و دیگر زندانیان جمهوریخواه نشد.سرانجام در سال 1981 بابی ساندز پس از 66 روز اعتصاب غذا در سن بیست و هفت سالگی درگذشت.مرگ بابی ساندز همزمان بود با روزهای اوج انقلاب ایران و تاثیر بسیاری در جامعه ایران بجای گذاشت، بنحوی که یکی از خیابان ها تهران بنام این مبارز ایرلندی نام گذاری شد." (۱)
.(۱) برگرفته از وبلاگ rfreedom.blogfa.com
ترکه روی ریل راه اهن میخوابه بهش میگن چرا اینجا خوابیدی ؟ میگه میخواهم خود کشی کنم. میگن بس ان نان بربری چیه دستت؟ میگه بر فرض قطار نیامد من اینجا از گشنگی بمیرم....شده حکایت ما....