۱.بسیاری از رویدادها بر عکس تصور اولیه مبنی بر هویت مستقلشان، پس از سالها بد جوری وابسته به جایی یا کسی به نظر می رسند. حتی اگر تصویری منفی هم از آن شخص یا مکان در ذهن ما ثبت شده باشد، باز حاضر به شکستنش نیستیم. آخر هر وقت تحولی رخ داد نتیجه اش فقط افسوس بود و بس.
۲.سالی که اسماعیل میر فخرایی مجری اختتامیه جشنواره بود، من هم در سالن حضور داشتم. فکر می کردیم که در غیاب پاکدل چه می شود! که نشد؛ همان موقع بود که فهمیدم پاکدل جزئی از هویت اختتامیه است؛ مثل تالار وحدت، مثل داوری بخشهای تخصصی فقط توسط پنج شش نفر که شده در دوره ای هم یکی دو مدیر جزء آنها باشند! و ...
۳.حالا که اختتامیه امسال را دیدیم بد جوری دلمان تنگ شد برای تالار وحدت، برای پاکدل و آن اشتباهات و لحن خاص جشنواره ای اش که امروز جشنواره و اختتامیه اش -در همه ادوارـ با او برایمان عینیت می یابد.
۴.آدم گاهی بعضی چیزهایش را می بخشد، گاهی پیشکش می کند، گاهی تقدیم می کند و ... ولی آدم سیمرغش را چه کار می کند ؟ ؟
۵.اینکه افراد حاضر در اختتامیه چه جوری آنجا رفته بودند یا اینکه اصلا کی و چه کار بودند، دقیقش را نمی دانم ولی از شکل تشویق حیایی می شد به بعضی نتایج مربوط و نا مربوط رسید.
۶.گاهی اختتامیه ها را یکی دو صحنه یا عکس در ذهنمان حک می کردند مثل سالی که خاچیکیان همان بعدازظهر مراسم دعوت شده بود، یا سالی که کیارستمی از گاواراس و رزی تقدیر کرد، سال آژانس و ... اما تنها چیزی که امسال حواسمان را به اختتامیه پرت کرد! علی رضا زرین دست بود و وزن حضورش.
۷.ما که قید خیلی چیزها را مدت هاست که زده ایم ولی نخواهید خاطراتمان را به یاد نیاوریم و نخواهیم با مقایسه آنها با وضع موجود، حداقل از این لذت افسوس خوردن این سالهایمان هم محروم شویم.
دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری
اگه می خوای از وبلاگت کسب در امدی داشته باشی تا پول اینترنتت در بیاد یه سری به من بزن ضرر نمی کنی