فکر می کنم در همین وبلاگ هم، به قسمتی از یادداشت محمد قائد با نام ایرونیبازی در تاریخ محاورهای
و نوستالژی دهۀ چهل اشاره کرده بودم. در این یادداشت قائد داستانی از یک فرنگی را نقل می کند: "کلود لوی- استروس، انسانشناس فرانسوی، در مصاحبهای با تلویزیون فرانسه به مناسبت هشتاد سالگیاش، در پاسخ به این سؤال که چرا مدتهاست کتابی جدید از او منتشر نشده، گفت بعد از بازنشستگی از کولژ دو فرانس منشی ندارد و مستمریاش امکان استخدام منشی و دستیار تحقیق نمیدهد. فردای آن روز، پریپیکری که مانکن بوده برای او نامه مینویسد که حاضر است به رایگان در ساعاتی برای استاد منشیگری کند. لوی- استروس به آن خانم پاسخ میدهد که بینهایت سپاسگزار است اما حضور شورافکن ایشان یقیناً نخواهد گذاشت او به علم و تحقیق فکر کند." قائد اینگونه نتیجه گیری می کند که : "در واقع استاد میگوید کتابهایش را به موقع خود نوشته و دیگر بس است؛ و پیام خانم نیکوکار: استاد کبریت بیخطر است و محض انسانیت باید کمکش کرد؛ و تشکر استاد: دود از کُنده بلند میشود و شما هم منشی بشو نیستی، جانم. و تمام این داستان فقط در چند سطرِ پر ایجاز، و نفسانیاتِ پوشیده در مطایبه و نزاکت. این است تفاوت میان پیر شدن در فرهنگی راحت، و در فرهنگی پر از عقده و تنش."
بیشتر از یک ماه است که روزانه حداقل ده خبر در مورد حضور و یا عدم حضور کلمنته در ایران می شنویم. بخشهای مختلف خبری پر است از اظهار نظر ها، صحبت ها، موضع گیری ها و ... پیرامون این مربی شهیر اسپانیایی. شخصا" چندان از کلمنته خوشم نمی آید. دلیلش هم شخصی است و توجیه خاصی برایش ندارم. ولی آن چیزی که در حال حاضر قصد پرداختن به آن را دارم، پروسه طی شده در یک ماه اخیر است. اول اینکه شما در اولین قدم تقسیم وظایف می کنید، سخنگو، نایب رئیس و .... ولی عملا" وظیفه ای را به شخصی محول نکرده اید؛ که اگر اینگونه نبود شما هر لحظه با اظهار نظر های به کلی متفاوت رئیس، نایب رئیس، سخنگو، عضو هیئت مدیره و ... در یک موضوع خاص روبرو نمی شدید.
اینکه شما یک فرد بیگانه با هر نوع اصول حرفه ای را راهی بلاد فرنگ می کنید تا با شهیر ترین و تراز اول ترین مربیان فرنگی باب گفتگو را باز کند؛ این آقا اگر این کاره بود حداقل از پس خداداد بر می آمد. فکر کرده بود طرف خداداد عزیزی است که اگر خواست صورتش را با یک سیلی ناقابل نوازش کند! آخر تلقی ما از حرفه ای بودن آن چیزی است که در ایران می بینیم که در قیاس با حرفه ای از دیدگاه کشورهای توسعه یافته و حتی در حال توسعه شرق آسیا، آماتور هم محسوب نمی شود. بعد پس از اینکه مدت ها با کلکسیونی از دروغ با افکار عمومی بازی کردیم، به طرف انگ هم می زنیم؛ عزت فوتبال ما بالاتر از این است که منتظر کلمنته بماند! آقای محترم کلمنته خودش درخواست همکاری داده بود؟ فراموش کردید روزی که انواع شوهای سخیف را در فرودگاه امام خمینی بازی می کردید؟ صحنه زمین خوردنتان در فرودگاه را چطور؟ آن روزها بحثی از اعتبار و عزت نبود ؟ یا آن روزها نداشتیم ؟ باز هم طرح تئوری توهم توطئه، نخواستند عده ای ....
حالا بعد از شنیدن این همه دروغ و حرفهای کاملا" متناقض با یکدیگر و چرخشهای ۱۸۰ درجه ای آن هم در کمتر از چند ساعتو صادر شدن کلی دستور و ابراز این همه اظهار نظر بعضا" توسط کسانی که حتی کلمنته را هم به درستی نمی شناختند و انتساب خروارها اتهام به عده ای ناشناس، بشنوید حرف های خود کلمنته را در مصاحبه ای با آس اسپانیا : " از روز اول تاکید داشتم که در تهران زندگی نمیکنم. این مسئله را خیلی واضح به آنها گفتم و در این بین، اتفاقی رخ نداده که نظر من تغییر کند... آنها 30 بار قرارداد را تغییر دادند. من واقعا سردرگم شده بودم. دیگر به مربیگری در این شرایط فکر نمیکنم. این برایم تجربه بسیار خوبی بود...در انتها نیز متوجه نشدم چرا این اتفاقات رخ میدهد. دلایل آنها را نمیفهمیدم. در 72 ساعت همه چیز تغییر کرد...مردم بسیار خوب و مهمان نواز، کشوری دیدنی و پر از جذابیتهای گردشگری. شهر تهران برایم فوق العاده بینظیر بود. همه با من مهربان بودند و به جز فضای مثبت، چهرهای دیگر در ذهنم نمانده است...ما در کل با هم مشکل داشتیم. از همه مردم ایران به خاطر میهمان نوازیشان تشکر میکنم؛ ولی تاکید میکنم که در فسخ قرارداد پیش قدم نشدم."
"تمام این داستان فقط در چند سطرِ پر ایجاز ... این است تفاوت میان پیر شدن در فرهنگی راحت، و در فرهنگی پر از عقده و تنش." نه اتهامی، نه توهینی و نه تهدیدی : "میتوانستم پس از امضای قرارداد، از آنها 3 میلیون بخواهم یا درخواست کنم که در کاخ زندگی کنم. از آنها فقط درخواست کردم که شرایط را بهتر کنند؛ اما فقط بخشی از قرارداد را تغییر دادند که به نفع خودشان بود" . خایر کلمنته درباره فسخ قرارداد و تماس با فیفا، اظهار داشته است: برای چه باید این کار بکنم؟ تعهدی از سوی ایران وجود نداشت که به خاطر آن ناراحت شده باشم. صحبتهای کردیم و سپس به توافق نرسیدیم.
تاریخ به روایت تصویر نوشته می شود نه به روایت عده ای متملق، چاپلوس و حقه باز؛ این را فکر می کنم جایی بیضایی گفته بود. کار دشواری نیست پی بردن به تفاوت های محسن صفایی فراهانی با همه کسانی که عنوانی واحد را یدک می کشند : مدیر !
سلام. نقد جالبی بود.