*The Bear Came Over the Mountain

  به اینا ترجمه نمیشه گفت؛ من از یه پاراگرافِ یه داستان خوشم میاد و همونو ترجمه می کنم، شاید هم بعد به همه ش تسری پیدا کرد. ولی تا همین جاش هم به نظر کلاید خودش میتونه یه پروژه محسوب بشه: پروژه ترجمه های یک پاراگرافیِ[ ِ بانیِ الدنگِ بیشعور که نمیشینه یه داستان رو مثه آدم تا ته ترجمه کنه] :

 

از حدود یک سال پیش، گرنت با یادداشت های کوچک زرد رنگی مواجه می شد که همه جای خانه به در و دیوار چسبیده بود. البته این پدیده ی چندان نوظهوری نبود. فیونا همیشه از همه چیز یادداشت بر می داشت- عنوان کتابی که از رادیو شنیده بود، یا کارهایی که می خواست حتما آن روز انجام دهد. حتی برنامه صبحگاهی اش  را هم می نوشت. برای گرنت این دقت گیج کننده و رقت انگیز بود:« 7 صبح یوگا. 7:45-7:30 دندان صورت مو. 8:15-7:45 پیاده روی. 8:15 گرنت و صبحانه.»

یادداشت های جدید کمی فرق داشتند. چسبیده به کشوهای آشپزخانه- کارد و چنگال، دستمال خشک کن، چاقو. یعنی نمی توانست خودش این کشوها را باز کند و محتویات داخلشان را ببیند؟**


* و** از آلیس مونرو

نظرات 3 + ارسال نظر
شهاب سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.shahabasman.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری
به وبلاگ منم سر بزن امیدوارم از نجوم خوشت بیاد منتظرم
راستی اگر با تبادل لینک موافقی لینکم کن و بعدش خبرم کن تا لینکت کنم

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند(تو) آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند

کلاید پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:12 ب.ظ

آخر، کلی ورق سیاه کرده ایم با یک پاراگراف، یک جمله و یا حتی یک اصطلاح از یک کتاب.
شاید حتی کلیت داستان و فضا را امروز از یاد برده باشیم؛ اما گاهی آن پاراگراف، جمله و یا اصطلاح را هنوز به خاطر دازیم. اصلا" گاهی آن پاراگراف تمام سهم ماست از لذت آن کتاب ...

نوید شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ق.ظ http://bottles.blogsky.com

متن اصلی رو ندارم ولی جداْ حیفه که ادامه نمی دی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد