-
دردوارهها
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 19:12
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه شناسنامههایشان درد میکند من ولی تمام استخوان بودنم لحظههای ساده سرودنم درد میکند انحنای روح من شانههای خسته غرور من تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است کتف گریههای بیبهانهام...
-
چالش زیست محیطی...؟
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 01:54
من شدیدا به این مساله اعتقاد دارم که استعداد مثه یه چشمه س، وهر چشمه یی یه روزی بالاخره خشک میشه...؛ آه، آبهای زیر زمینی را در یابید!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 مهرماه سال 1386 18:15
هرچه انگلیسی تر، ارزشمندتر... ۱. آنها که اصالت هندی داشتند از هواخواهان و طرفداران انگلیس به حساب می آمدند. اما پدر ژان ماری گوستاو لوکلزیو شاید به دلیل روحیه منتاقضی که داشت، عاشق انگلیس بود؛ «او سعی می کرد دور تا دورش را از هرچه نشان انگلیسی داشت پر کند. کتاب های انگلیسی، زبان انگلیسی و... هرچه انگلیسی تر،...
-
ششششش ، کار دارم...
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 21:05
آقای « آلوارز براوو »، می خواستم برایتان شربت بریزم که با کیک خامه ای نوش جان کنید... اما، شرمنده، فعلا کار دارم؛ اگر زحمتی نیست شما خودتان برای خودتان شربتی درست کنید توی آشپزخانه، تا من تماشای این عکس "ابدی" شما را تمام کنم...
-
چرا فکر کردم با یاد گرفتن زبان های مختلف زبان شناس می شم؟
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 00:03
همین اول باید بگم که یاد و خاطره ی اسوالد همیشه در ذهن من بیدار هست. اون اگر زنده بود الان به کلاس اول دبستان می رفت و همه ی ما براش کف می زدیم. گرچه اون هیچ زبان خاصی بلد نبود؛ و شاید اگر صد سال هم زنده بود به کلاس اول یا هیچ کلاس دیگه ای نمی رفت. و فقط توی تشت قرمز خودش گاهی وول می خورد و گاهی الکی ناخن های کوچیکش...
-
در جستجوی زمان/مکان/زبان از دست رفته
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 20:29
۱ برای نوشتن یادداشت قبلی، به دنبال یادداشتی از محمد قائد به نام " ایرونی بازی در سنت محاوره ای و نوستالژی دهه شصت " می گشتم؛ قصدم نقل قول از قسمت هایی بود که قائد به معضلات تاریخ شفاهی در ایران اشاره کرده بود. در خلال این جستجو و بر حسب تصادف، چند یادداشت دیگر از قائد را انتخاب کردم و همان شب مشغول خواندن شدم. عنوان...
-
ذهن لینکی
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 14:37
۱ شاید من به نوعی یک تشکر به مسوولان موزه بدهکار باشم. دلیلش هم این است که اگر بروشور موزه با حداقل دقت هم نوشته شده بود، آن وقت دیگر انگیزه ای برای این همه تحقیق باقی نمی ماند. به همین دلیل متولیان مراکز فرهنگی در سر تا سر جهان چه خیانتها که در حق مردمشان نمی کنند. ۲ مایلم برای یک لحظه هم که شده احمد قوام السلطنه را...
-
بانی چه غلطی می کنه؟
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 13:58
بانی حالش خوش نیست. به شهربازی نیاز داره. به اسباب بازی های فت و فراوون و در دسترس... پ.ن: گاس هم که دنباله داشت...
-
هر عذابی اشتیاقی است
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 21:30
۱ زمانه فرسوده ما نمی تواند طعم غریب پهلوانی را بدون تردید و سوءظن باور کند. بورخس برای نوشتن ادامه یادداشت موزه، خواستم کمی هم به احمد قوام السلطنه بپردازم. پس از اینکه بی تفاوتی بروشور موزه را نسبت به صاحب اصلی بنای موزه دیدم، سراغ کتاب تازه انتشار یافته حمید شوکت رفتم : "درتیررس حادثه"؛ اما زمانی که با حجم پرخاش ها...
-
تهران روزگار قدیم
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 21:55
۱ اولین باری که اسم موزه آبگینه و سفالینه های ایران، به چشمم خورد زمانی بود که در یک بعد از ظهر کسالت آور جمعه، جهت گذراندن وقت سری به کتابخانه ام زدم. بروشور موزه را قبلا" از قفسه جلوی سینما فرهنگ زمان اکران "هوانورد" برداشته بودم. با توجه به سابقه ذهنی که نسبت به موزه ها داشتم صرفا" به یک نگاه اجمالی بسنده کرده...
-
پروست چهگونه میتواند زندهگی شما را دگرگون کند.
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 19:46
۱ سالها قبل ، اواسط دهه هفتاد جلد نشریه ای را به خاطر می آورم که مضمونش چنین بود : کیمیایی تمام شده است. اعتراف می کنم که از کیمیایی خوشم می آید ، ولی با لحاظ نکاتی و همچنین این علاقمندی نه فقط شکل نرمالی ندارد بلکه از جنس و یا شبیه به بقیه هم نیست . یک جور خاصی است که اگر روزی توضیح دادم شاید به این نتیجه رسیدید که...
-
از ونیز تا دیه گو آرماندوی کبیر
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 17:35
چند روزی بود که نتوانسته بودم بنویسم. به همین خاطر چیزهای زیادی بود که برای نوشتن داشتم. ولی خوب، حتما" می دانید که نوشتن در حالتی که حرفهای زیادی دارید چقدر کار سختی است. - اول از همه اینکه فستیوال "ونیز" به انتهای راه رسیده است. راستش قبلا" برایم مهم بود که فیلم یا فیلمساز خاصی جایزه بگیرد؛ ولی امروز اصلا" چنین حسی...
-
«شهوت، احتیاط»
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 21:55
حالا که نگاه می کنم می بینم بد جور حسرت خیلی چیزها را می خورم. امروز "روی کین" به اولدترافورد برمی گردد. اما این بار در کسوت مربیگری ساندرلند. خیلی هم از زمان یکه تازی اش در وسط زمین منچستر یونایتد نگذشته است که بخواهیم آن را به تاریخ بسپاریم. درست یکه تازی اش همان زمانی بود که ما هم تب فوتبال داشتیم و هم وقتش را. اما...
-
گور به گور : تقدیر محتوم فاکنری
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 14:56
• به دیگران بفرستید --> امروز طبق عادت همیشگی که با فاصله های زمانی مشخص به بعضی سایتها و وبلاگ ها سرک می کشم، با توجه به اینکه نوشتن یادداشت برای وبلاگ حسابی وقتم را در این چند روزه گرفته بود، سری به نیلگون زدم؛ اگر وبلاگ ما را دیده باشید، حتما" متوجه میزان علاقه و ارادت ما به دریابندری شده اید. دریابندری در...
-
Red Carpet
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 21:02
from a walk through Central Park بیشتر: ۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴ ، ۵ ، ۶ ، ۷ [photos © eugene hernandez]
-
مرگ در می زند
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 20:38
The Cannes press conference for Woody Allen's "Match Point," with (left to right) Emily Mortimer, Woody Allen, Scarlett Johansson, and Jonathan Rhys Meyers. [photos ? eugene hernandez/indieWIRE] مرگ در یک روز ابرى یادداشتى از وودى آلن درباره «اینگمار برگمان» ترجمه: شیلا ساسانی نیا خبر مرگ برگمان در اوى یه دو، شهرى...
-
ورا دریک
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 20:24
SMS('http://www.esmas.com/movil/alerta_espectaculos.html','http://i.esmas.com/img/univ/iconos_nt/icomovil_nota_esp.gif'); . زمانی که به شدت کم حوصله ایم لذت های حقیری هست که می شود به آنها پرداخت. یکی از اینها رفتن سراغ آدمهایی است که این حس را تشدید می کنند و این نه تنها عذاب آور نیست بلکه لذت بخش هم هست. شاید کمی...
-
در خط مقدم نبردها
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 19:02
قرار بود در این وبلاگ سلسله یادداشت هایی را در مورد بریتانیا بنویسیم. هنوز به جمع بندی خاصی در مورد چگونگی انجام این کار و پرداختن به این موضوع نرسیدم. ولی به هر حال برای شروع امروز یادداشتی را از روزنامه اعتماد انتخاب کردم. با این عنوان : در خط مقدم نبردها : گزارشی از وضع زنان نظامی انگلیسی در افغانستان یادداشت...
-
آقای کیمیایی
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 18:43
امروز روزنامه اعتماد می خواندم . یادداشتی از امیر پوریا اول اینکه من امیر پوریا را از نزدیک می شناسم چند سال قبل برای برنامه ای در دانشگاه پیرامون بازیگران دانش آموخته آکتورز استودیو دعوتش کردیم او هم آمد با اینکه جو چندان مناسبی آن روزها در کانون نبود و قرار بود او حداکثر یک ساعت حرف بزند فکر می کنم حدودا" دو ساعت و...
-
قاطر کله شق غمگین کم حرف سرد و شاید فقط با هوش
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 22:00
امشب بین کاغذهایی که به عنوان آرشیو نگه می دارم چشمم به یک ویژه نامه افتاد. ویژه نامه از یک مجله بود که چون من خیلی ازش خوشم آمده بود تا حالا آن را نگه داشته بودم. موضوعش آنتونیونی بود . من اولین بار با همین چند صفحه با آنتونیونی آشنا شدم. چیزی که آن موقع یادم می آید - قضیه در مورد ۱۰ سال پیش است - آرزوی وصال به این...
-
مصائب مسیح
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 21:36
براستی که زندگی کردن در ایران گاه با چنان مشقاتی توام می شود که توضیح آن برای هر انسانی که خبر از احوالات این دیار غریب و گاه مضحک ندارد کاری بس سخت و گاه محال است. مرور آنچه بر افشین قطبی گذشت تا به سمت مربیگری پرسپولیس به تاراج رفته ما رسید حکایتی دیگر از غرایب این سرزمین است. اینکه شما مدتها با شماری از سرشناس ترین...
-
بریتانیا
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 17:29
امروز یک تصمیم گرفتم. خواستم آن را به اطلاع شما که وبلاگ رو می خوانید، هم برسانم. من معمولا حرفهای زیادی دارم که دوست دارم گفته شود، حرفهای روزمره، که دقیقا اختصاص به همان روز یا شاید چند روز بعد از آن دارد. ولی این امر اصلا محقق نمی شود. چون اصلا فرصت نمی کنم. زمانی که کلی ایده و نظر دارم که می خواهم بنویسم به دلیل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مردادماه سال 1386 10:57
ما آدم ها انسان های ناسپاسی هستیم . چون هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم خدا را به خاطر آنکه دیگر به مدرسه نمی رویم ، شکر نمی کنیم ! وودی آلن
-
نوشته یی که حس اعتماد به نفس منو عمیقا به من برگردوند
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 22:03
"...امروزه انبوهی از مجلات مد مارا احاطه کرده اند که تنها هدفشان اغوای بصری مخاطبان است: زرق و برق تصویر توجیه کننده ی حضور خویش است، بی آنکه (محققاً) معنای عمیق تری داشته باشد. با همه ی این تفاسیر، پست مدرنیست ها بر این نکته تاکید می کنند که خود عمق نیز صرفاً تاثیر سطح است و سطحی بودن می تواند عمیق باشد."* - افاضاتِ...
-
Spasm
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 03:38
-« ببین، از یه سری اسما من خوشم میاد. مثه نبراسکا... آلاسکا... ویسکانسین... آریزونا...»
-
همینطوری (برگی از اعترافات دم مرگ یک بدخواب)
شنبه 13 مردادماه سال 1386 08:48
اولااینکه صبح کله ی سحر از خواب پا شدم (یا پریدم؟) و هر چی تلاش کردم دیگه خوابم نبرد (جل الخالق!). ثانیا اینکه قصد کرده م این روز تعطیل استثنائیمو به روشی کاملا جهودوار به سر ببرم و هیچ رقمه دست به سیاه و سفید نزنم؛ بگذریم از اینکه ذات سحر خیزی با این تصمیمای انقلابی(!) من از اساس منافات داره... . خلاصه اینکه بالاخره...
-
برق سه فاز از تو ، درخشش چلچراغ از من...(یک گفت و گو ی سرخوشانه)
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 12:16
از مصاحبه ناصر حریری با عالیجناب نجف دریابندری: حریری : ...چرا شما می گویید داش آکَل (به فتح کاف)، در حالیکه غالبا داش آکُل (به ضم کاف) گفته می شود؟ دریابندری [پس از توضیحاتی کامل و روشن که اینجا منظور نظرما نیست و اگه واقعا کنجکاوید لطفا برین تو خود کتاب بخونین] : ... در هر حال به نظر من درست همان داش آکَل است که عرض...
-
passenger
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 00:11
In every sidewalk of every street there is ALWAYS a passerby who's walking and daydreaming
-
در راستای بازگشت طاقت فرسا به اصالت خودمان
شنبه 30 تیرماه سال 1386 20:59
نَمَنه ؟
-
داستان مفرح صگصی از برای عزیزان روشن ضمیر
شنبه 30 تیرماه سال 1386 13:15
اول چشماتونو ببندین، آروم. دختره رو کاناپه دراز کشیده؛ پاهاش از اون ور کاناپه آویزونه و الکی تاب می خوره چون دختره واقعا نمی دونه باید باشون چی کار کنه (خودتون خانم خوش هیکل قد بلند خواستین)... به نظرتون این حالت خیلی مصنوعی و رقت انگیز میاد؟ ... خوب پس، نشد؛ چشماتونو باز کنین...ازنو تمرین می کنیم؛ اول با اطلاع کامل...