در ستایش بازی

 

           

1

اوج هیجان در فوتبال ما حاکم شده است. فصلی بس عجیب بود. با ورود غیر منتظره چند نفر شروع شد. قطبی مهمترینش بود. هم او بود که ما را که عهد بسته بودیم کاری به پرسپولیس کاشانی نداشته باشیم و هفت هشت هفته ای هم دوام آورده بودیم، دوباره هوایی کرد.

 

2

برای من بزرگترین مربی که تا حالا در فوتبال ایران آمده دنیزلی بوده و هست. همه چیزش مرا راضی می کرد و هیجان زده؛ چهره همیشه خندانش، دیسیپلین کمال گرایانه اش، کاریزمای غبطه بر انگیزش، ترکیب لباس پوشیدنش، فرم ایستادنش کنار زمین و .... همه اینها را در مربی دیگری یک جا سراغ نداشتم. هیچ وقت روز بازی سپاهان را فراموش نمی کنم. طاقت دیدن ادامه وقت اضافه اش را نداشتم. همه اش حواسم به این بود که دنیزلی امشب را چگونه به پایان می رساند. می دانستم امشب زمان بستن چمدانش است ...

 

3

قطبی بد جوری جنسش با ما فرق داشت. هم هیجان زده شدن بی هیچ گونه محافظه کاری و ریایش و هم ترکیب کلمات و لحن بیانش. او به فوتبال ما نمی خورد. کار کشته هایی چون دنیزلی هم در این کارزار بی رحم کم آورده بودند. وای به حال او که حالا دسیسه گری چون استیلی را کنارش داشت؛ کسی که ردش را باید فقط در قصه ها و افسانه ها می گرفتی ...

 

4

اما همه اینها به کنار؛ امسال بازیکنی را دیدم که می توانست هم پای قطبی لذتی ناب را به شما ارزانی کند. تعصب، تلاش و دیگر همه بازی و بازی و بازی ... کریم باقری تجسم عینی یک بازیکن به تمام عیار فوتبال در معنی دقیق کلمه اش است. حقیقتا" بعد از عابدزاده سرگروهی چون او ندیده ام. نه حاشیه ای و نه ادعایی. کریم بدون هیچ شک و شبهه ای بهترین بازیکن یک دهه اخیر فوتبال ایران است. بازیکنی که شارلاتانهایی امثال دایی و عزیزی سالها با او فاصله دارند. او هیچ گاه با فوتبال ما و حواشی اش همراه نشد. نه در کلام، نه در رفتار، و نه در شکل ظاهری. اما همچنان یک غول باقی ماند. غولی که هیچ گل معمولی نزد.

 

افسوس و دریغش کودکانه اش پس از از دست دادن موقعیت گل در مقابل سایپا و شادی غیر قابل وصفش پس از گل به صبا باطری؛ این دو صحنه تمام سهم من است از لیگ امسال.

 

کجای فوتبال ایران چنین صحنه های ناب و هیجان انگیزی را سراغ دارید؛ حداقل در این سالها؟ شایسته است یکصد هزار تماشاگر ورزشگاه آزادی برایش کلاه از سر بردارند. او شایستگی هر گونه تقدیری را دارد. تقدیری شبیه آنچه از اریک کانتونا شد در اولترافورد ...

 

      

 

در ستایش حماقت

 

احمق ها، به بهشت می روند ...

 

 

This dress bugs me

می خواهم یک چیزی در ستایش جیم جارموش بنویسم.

از « مرد مرده» شروع کنم و به « عجیبتر از بهشت» برسم.

و بعد این آخری را بولد بنویسم و با افتخار بگویم که این فیلم را شاید 10 بار دیده ام و باز هم می بینم.

و بگویم که چطور مرد مرده،  اول بار جادویم کرد و بارهای بعدی نمی دانم چرا دیگر آن جادو به سراغم نیامد.

و بر عکس،چطور گوست داگ بار اول سردم کرد، اما در تجربه های بعدی گرم... .

و چطور عجیبتر از بهشت در تمامی 10 بار دیدنش برایم به همان اندازه دیدنی و دوست داشتنی بوده .

اما...

نمی دانم چرا هر چه بیشتر به جارموش و این سه فیلم فکر می کنم، آخرش می رسم به آن صحنه عجیبتر از بهشت که ایوا دارد لباس کادوی ویلی را در کوچه از تن در می آورد و در سطل می اندازد و به ادی که تازه از راه رسیده با لحنی بدیهی می گوید:

This dress bugs me.