دردی بزرگ، مثل حالا

توی کسی هستم که دوستم ندارد

از توی چشم هاش

به بیرون نگاه می کنم

بو می کشم

صداهای ناهنجاری که در نفسش می آیند

حفره هایی در فلز برای خورشید

آنجا که چشم هام این سو و آن سو می کنند

در هوای سرد

و سوسوی نور یا اجسام سختی که مالیده می شوند بر من

یک زن، یک مرد

بی سایه، بی صدا، بی معنا

آنجا که بیگناهی سلاح است

جسم، حصاری است

- تجرد-

لمس کن

نه آنچه از آن من است

یا تو

اگر روح هستی که داشتم

روح ترک شده، وقتی کور بودم و

دشمنان مرا مثل مرد مرده ای حمل می کردند

(او زیباست یا ترحم انگیز؟)

شاید دردی باشد

(مثل حالا که تمام تنش آزارم می دهد)

شاید همان باشد یا درد

(مثل وقتی که دختره از دست من به جنگل فرار کرد)

یا درد، ذهن

مارپیچی نقره ای که دور خورشید چرخانده شد

فراتر از پیرمردهایی که گمان کردند

خدا، باید باشد

یا درد، و دیگران

- آری-

شما، روح گمشده خواهید گفت: زیبا

- زیبا- حک شده مثل نقشی به روی یک درخت

رودخانه آرام

خورشید سفید، در جملات نمناکش

یا مردان سرد، در بادهای تندشان

جذبه-

شور-

جسم یا روح

- آری-

خرقه هاشان با باد رفت و جام هاشان تهی

در آهنگ پاشنه هایم سرود خواندند

( نه در آهنگ پاشنه هاتان

جسم یا روح که فاسد شده اند

آنجا که پاسخ سریع بر می انگیزاند

آنجا، خدا، به هر حال یک «خود» است

هوای خنک از میان چشم های کور و متعصب وزید

جسم، فلز داغ سفید، می درخشد

مثل روزی، با خورشیدش

آن یک عشق انسان است

من توی یک اسکلت استخوانی زندگی می کنم

که شما

مثل واژه یا احساس ساده ای می شناسیدش

اما، او احساس ندارد

مثل فلز، گرم است، نیست

معتاد به عشق

چیزی را در خودش می سوزاند

و آن چیز فریاد می کشد.

 

از:«ایمامو امیری باراکا»

ترجمه سپیده شمس

نوشته یی که حس اعتماد به نفس منو عمیقا به من برگردوند

 

"...امروزه انبوهی از مجلات مد مارا احاطه کرده اند که تنها هدفشان اغوای بصری مخاطبان است: زرق و برق تصویر توجیه کننده ی حضور خویش است، بی آنکه (محققاً) معنای عمیق تری داشته باشد. با همه ی این تفاسیر، پست مدرنیست ها بر این نکته تاکید می کنند که خود عمق نیز صرفاً تاثیر سطح است و سطحی بودن می تواند عمیق باشد."*

 

- افاضاتِ پی نوشتارانه:

  • من عمیقاً سطحی اَم.
  • I’m deeply superficial.
  • Je suis profondement superficiel.
  • ... و الخ.


*گلن وارد :«پست مدرنیسم»

گناه

می خواستم بگویم که این تقصیر من نبوده است، اما جلوی خودم را گرفتم ... این تذکر بی معنی بود، هر چه باشد آدم همیشه کمی خطاکار است !      

بیگانه - کامو

انتظار

خیلی کم پیش می آید که چیزی بهتر از آن چه انتظارش را می کشید باشد، معمولا یک جور دیگر است . 

ریموند کارور  

 

چشیدن بلعیدن جویدن

برخی کتب را باید چشید، بعضی را باید بلعید و قلیلی را باید جوید و هضم کرد .     

 فرانسیس بیکن

 

وصف یک پیکار

Eleanor by: Harry Callahan

« یقین داشتم که هر جنبشی و هر اندیشه ای ناگزیر است و آدم باید آنها را بپاید. با این همه، هیچ چیز طبیعی تر نمی نمود که اینجا روی سبزه زار با بازوانم کنار تنم و چهره ام پنهان شده، دراز بکشم. و کوشیدم خودم را قانع کنم که می بایست خشنود یاشم که از هم اکنون در این وضع طبیعی بودم، زیرا وگرنه پیچ و تاب های دردناک بسیاری، همچون گام ها یا واژه ها، لازم می آمد که به آن برسم.»

 

فرانتس کافکا

«مجموعه داستانها»

[پدر کلی] مشغول قدم زدن از این سر به آن سر اتاق شد و ناگهان به سوی اسکوبی برگشت و سوال جالبی کرد:« امیدی نیست که قتل بوده باشد؟»

« امید؟»

پدر کلی گفت:« خودکشی عمل وحشتناکی است، انسان از شفقت خداوند محروم می شود. تمام شب داشتم به همین فکر می کردم.»

اسکوبی گفت:« او کاتولیک نبود. اینجوری شاید فرق می کند. جهلی که جوابی برایش وجود ندارد، ها؟»

 

« جان کلام»

گراهام گرین

عشق من ادونیس

 

آدم

 با آهی گلوگیر

با سکوت با ناله

آدم به نجوا با من گفت:

 « پدر جهان نیستم

بهشت را ندیده ام

مرا با خدا روبرو کن».

نبود آباد

اینک این است زجر آباد

نه صدای پای فردایی

نه باد روشنی زایی،

نازنینان!

بر نبود آباد

کدام صدا را گذر خواهد افتاد.

                                   از: ترانه های مهیار دمشقی

                                                       «آدونیس»