نثرهایی که شادم کرده اند...

یه کسایی هستند که از نوع نوشتنشون ... از نثرشون، خیلی خوشم میاد. وقتی می خونمشون قلقلکم می دن و شادم می کنن، اونقدر که دوست دارم راجع به ش حرف بزنم، به بقیه هم بگم برن بخونن ببینم همین احساس منو دارن یا نه؟

مثلا وقتی به اینجای « شاه کلید» رسیدم:

" من روزهای اولی که دیده بودمش « شادی خانم» صداش می زدم و بعد فقط « شادی» و اسم فامیلش را بلد نبودم و وقتی هم که یاد گرفتم فقط  «شادی»  صداش می زدم و رفقا هم فقط « شادی» صداش می زدند."

اون قلقلک به اوج خودش رسید. آخه، اول آدم فکر می کنه این خیلی هم طبیعیه که یه نفر خیلی ساده، خیلی بی دردسر اینجوری بنویسه . شاید یکی بگه ما همه اینجوری حرف می زنیم.

... برای من البته مهم نیست مدرس صادقی چند بار این جمله رو خط زده و باز از نو نوشته باشه ، برام مهمه که این معرکه س و اینو می خوام به همه بگم!

 

پ.ن : تصمیم دارم بازم بیشتر راجع به ش بنویسم. شما فعلا اینو به حساب یه پیش درآمد بذارین... تا بعدش منم گیج نشم و حساب کارام از دستم در نره... .

نظرات 1 + ارسال نظر
کرگدن چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:29 ق.ظ http://kargadanz1.blogspot.com

مخلصیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد